سیاهپوستان آمریکا از بدو تولد تا زمان مرگ، در حوزهی سلامت و نظام درمانی وضعیت بدتری در مقایسه با همتایان سفیدپوست خود دارند. نرخ مرگومیر در میان نوزادان و مادران سیاهپوست بالاتر است؛ کودکان سیاهپوست بیشتر به آسم دچار میشوند؛ نوجوانان سیاهپوست در دریافت خدمات سلامت روانی مشکلات بیشتری دارند؛ در سنین بزرگسالی بیشتر با فشار خون بالا دستوپنجه نرم میکنند؛ و در پیری بیشتر به آلزایمر و سایر بیماریها مبتلا میشوند. آسوشیتدپرس یک سال گذشته را صرف بررسی این موضوع کرد که میراث نژادپرستی در آمریکا چگونه نابرابریهای درمانیای را پایهگذاری کرده است که سیاهپوستان با آنها مواجه هستند.
سیاهپوستان آمریکایی از تولد تا مرگ با تبعیض و نژادپرستی در نظام درمانی کشورشان مواجه هستند؛ عواملی که ابتلای آنها به بیماری را محتملتر، درمان بیماریهایشان را دشوارتر، و مرگشان را دردناکتر میکند.
در همینباره بخوانید:
روز جمعه اولین روز از بهمنماه سال 95، دانلد ترامپ رسماً چهل و پنجمین رئیسجمهور آمریکا شد. یکی از انتقاداتی که پیش از برگزاری انتخابات آمریکا از ترامپ میشد و اکنون که او در انتخابات پیروز و رئیسجمهور آمریکا شده، انتظار میرود به معضل بزرگی پیش روی مردم این کشور تبدیل شود، موضوع نژادپرستی است. تاریخ آمریکا ابعاد مخفی زیادی دارد که شناخت آنها میتواند به درک بهتر واقعیتهای امروز جامعه این کشور کمک کند.«جس واشینگتن» نوجوان سیاهپوست و معلول ذهنی؛ سفیدپوستان با بیل و آجر او را مورد ضرب و جرح قرار دادند، عقیمکردند، گوشها و انگشتانش را قطع کردند و نهایتاً او را زندهزنده سوزاندند؛ این تصویر پشت یک کارت پستال است و پشت آن نوشته شده: «این باربکیویی است که دیشب داشتیم»نژادپرستی در آمریکا به طور مستقیم با موضوع بردهداری در تاریخ نه چندان دور این کشور گره خورده است؛ و چنانکه کارشناسان و تاریخشناسان متعدد آمریکایی میگویند، بردهداری بخشی جداییناپذیر از تاریخ پیدایش یک کشور مستقل به نام ایالات متحده آمریکاست. اگر بردهها نبودند، شاید هیچگاه نیروی کار، سرمایه، زیرساخت و ملزومات دیگر تأسیس آمریکا تأمین نمیشد.
از طرفی، اصرار ایالتهای جنوبی آمریکا بر ادامه بردهداری، اصلیترین دلیل وقوع جنگ داخلی در این کشور بود؛ جنگی که اگرچه پایانش به معنای پایان رسمی بردهداری در این کشور بود، اما نه تنها بردهداری در آمریکا را متوقف نکرد، بلکه آن را وارد مرحله جدید و خطرناکتری کرد که امروزه در شکل نژادپرستی به بخشی از جمعیت آمریکا به ارث رسیده است. یکی از پدیدههایی که با تغییرات حداقلی، از اواخر قرن 19 تا امروز ادامه پیدا کرده است، قتل سیاهپوستان بدون محاکمه و دادگاه بوده است. این پدیده «لینچ کردن» نام دارد.
قصاص بدون محاکمه: از اراذل و اوباش تا نیروهای پلیس
لینچ کردن را عموماً «مجازات فراقانونی توسط گروهی غیررسمی» توصیف میکنند. این پدیده در تاریخ آمریکا بیشتر به معنای اعدام یک فرد معمولاً به روش حلقآویز کردن در نظر گرفته میشود که توسط گروهی از مردم عادی و بدون انجام هیچگونه تحقیق یا محاکمهای انجام شود. این روش «اعدام سریع» گاهی توسط گروههای تبهکار برای زهرچشم نشان دادن هم انجام میشد.
این کار امروزه توسط نیروهای پلیس آمریکا و با شلیک گلوله به سیاهپوستان انجام میشود؛ با این تفاوت که عمدتاً افسران پلیس حتی نیازی به «اطلاع» از (و نه اثبات) ارتکاب جرم توسط فرد سیاهپوست هم ندارند و عملاً با حمایت کامل دولت و نظام قضایی در آمریکا اقدام به لینچ کردن سیاهپوستان میکنند
مبدأ پیدایش پدیده لیچ کردن در آمریکا و مثالهایی از آن
لینچ کردن در آمریکا طی حدود 50 سال پس از پایان جنگ داخلی در این کشور و آزادی بردگان، یعنی از سال 1865 تا سال 1917 بیشترین تعداد قربانیان را از میان سیاهپوستان گرفت. از آنجایی که این پدیده بیشتر در ایالتهای جنوبی آمریکا و علیه سیاهپوستان رخ میداد، شاید بتوان آن را واکنش مردم شکستخورده در جنگ داخلی در «ایالتهای مؤتلفه آمریکا» به آزادی بردهها دانست.البته این پدیده جنبههای دیگری هم داشت و بسته به منطقه (مثلاً در «غرب کهن» یا همان «غرب وحشی») علیه بومیان آمریکا، مکزیکیها و چینیها رواج داشت. بخشی از تاریخ این پدیده که موضوع اصلی گزارش حاضر است، طی دوران سرکوب اجتماعی و سیاسی سیاهپوستان توسط سفیدپوستان به ویژه پس از جنگ داخلی و اعطای حق رأی به آمریکاییهای آفریقاییتبار شکل گرفت.
دوره بازسازی (1865 تا 1877): حق رأی به قیمت جان سیاهپوستان
بعد از پایان جنگ داخلی در آمریکا در سال 1865 (بنا به برخی تعاریف، دو سال پیش از پایان جنگ دوره جدیدی در تاریخ آمریکا آغاز شد که به «دوره بازسازی» مشهور است. جنگ داخلی، ارکان ایالات متحده را لرزانده بود و بنابراین اصلاحات اجتماعی و سیاسی ضرورت داشت. بخشی از این اصلاحات مربوط به اتحاد دوباره ایالتها برای یکپارچگی کشور میشد، اما برخی اصلاحات ماهیت جنجالیتری داشتند.
در نتیجه جنگ، حدود چهار میلیون برده در ایالتهای جنوبی آمریکا آزاد شده بودند؛ ایالتهایی که عمدتاً تحت تسلط سیاسی دموکراتهای محافظهکار و مخالف حقوق بردگان بودند. لینچ کردن در این ایالتها دلایل مختلفی داشت که برخی اقتصادی و برخی سیاسی اجتماعی و بودند. مزرعهداران آمریکایی به نیروی کار بردهها از جمله سیاهپوستان وابسته بودند و بنابراین آزادی بردهها را کاملاً خلاف منافع خود میدانستند.
از سوی دیگر اعطای حق رأی به بردهها به هیچ عنوان به مذاق سفیدپوستان افراطی خوش نمیآمد. همچنین عدهای از سفیدپوستان نژادپرست نیز تحت هیچ شرایطی حاضر نبودند جایگاه اجتماعی همتراز با خودشان برای سیاهپوستان قائل شوند. در نتیجه، لینچ کردن در ایالتهای جنوبی آمریکا نوعی روش غیررسمی برای اثبات و اعمال برتری سفیدپوستان به شمار میرفت.
اولین «کو کلاکس کلان» [گروه سفیدپوستان افراطی و نژادپرست] در همین دوره در سال 1866 (یک سال بعد از پایان جنگ داخلی) توسط کهنهسربازان «مؤتلفه» تشکیل شد. با این وجود، فقط اعضای این گروه نبودند که به سیاهپوستان حمله میکردند. طی سالهای 1868 تا 1871 دموکراتهای سفیدپوست به جمهوریخواهان سیاهپوست و سفیدپوست حمله میکردند تا با ارعاب آنها مانع از تصویب قوانین به نفع بردگان یا استفاده بردهها از حق رأی خود و شرکت در انتخاباتها شوند.
عکس یادگاری آمریکاییها با جسد یک سیاهپوست مشهور به «نیگرو اسمیت» که در آتش میسوزدحملات تروریستی و شبانه سفیدپوستان به خانههای سیاهپوستان برای توقیف اسلحههای آنها (که مطابق متمم دوم قانون اساسی و برای دفاع از خود تهیه شده بودند)، قتل یا شلاق برای ارعاب و یادآوری دوران بردگی به سیاهپوستان، و به کارگیری روشهای دیگر برای سرکوب سیاهپوستان و جلوگیری از رأی دادن آنها در دوران بازسازی رواج زیادی داشت. از جمله اوایل دهه 1870 دموکراتهای سفیدپوست برای جلوگیری از رأی دادن سیاهپوستان به جمهوریخواهان که از حقوق بردگان حمایت میکردند، دست به خشونت زدند.
استفاده دموکراتها از تروریسم برای رسیدن به قدرت
از اواسط دهه 1870 به بعد، خشونت توسط دموکراتها در قالب فعالیت گروههای شبهنظامی شورشی در عمق ایالتهای جنوبی افزایش پیدا کرد. هدف از این خشونتها جلوگیری از رأی دادن سیاهپوستان و گرفتن قدرت از دست جمهوریخواهان بود. این سیاست ایجاد رعب و وحشت بالأخره جواب داد؛ تا جایی که، به عنوان مثال، در شهر «یازو» در ایالت میسیسیپی که یک جمعیت سیاهپوست 12,000 نفری داشت، در انتخابات سال 1874 تنها 7 رأی به نفع جمهوریخواهان ثبت شد. در نتیجه، حزب دموکرات قوه مقننه در ایالت میسیسیپی را تحت تسلط خود درآورد.
این پیروزی به کام دموکراتها خوش آمد و اعضای این حزب در ایالتهای دیگر نه تنها این روش تروریستی را اتخاذ کردند، بلکه برای آن یک نام رسمی هم گذاشتند: «طرح میسیسیپی.» این طرح موفق شد به کمک شبهنظامیان مسلح غیررسمی و با ترور رهبران سیاسی و فعالان اجتماعی، و با ارعاب رأیدهندگان نتیجه انتخابات سال 1876 را به نفع دموکراتها رقم بزند، و عملاً حق اساسی رأی و سایر حقوق مدنی سیاهپوستان را سرکوب نماید.
به این ترتیب ایالتهای آمریکا یکی پس از دیگری، دموکراتها را در رأس قدرت دیدند. آمارها حاکی است که در سالهای 1868 تا 1876 هر سال بین 50 تا 100 مورد لینچ کردن رسماً ثبت میشد. دموکراتهای سفیدپوست پس از به دست گرفتن قدرت با جمهوریخواهان وارد رقابت شدند. دو حزب درباره انتخابات ریاستجمهوری در سال 1876 به توافق رسیدند و یک رئیسجمهور جمهوریخواه روی کار آمد. با این وجود، نتیجه این توافق، فشار جمهوریخواهان برای احقاق حقوق اساسی بردگان متوقف شد و دوره بازسازی رسماً در سال 1877 به پایان رسید.
دوره سلب رأی (1877-1917): راهحل دموکراتها برای پایان خشونت
بعد از دوره به اصطلاح بازسازی، دوران جدیدی به نام «دوره سلب رأی» آغاز شد. بارزترین مشخص این دوره، راهحل دموکراتها برای کاهش خشونتها علیه سیاهپوستان بود: حذف کامل بردگان از معادلات سیاسی کشور. ایالتهای جنوبی آمریکا پس از شکست در جنگ داخلی، ملزم بودند تا قوانین اساسی خود را اصلاح یا حتی بازنویسی کنند. از آنجایی که قوههای مقننه این ایالتها در کنترل دموکراتها بود، قوانین جدیدی هم در آنها برای حذف سیاهپوستان و بردگان از روند تصمیمگیری در آمریکا تصویب شد.
بخشی از مستند بیبیسی درباره لینچ کردن در آمریکا و مورد «جس واشینگتن»؛ توصیفات فیلم درباره نحوه قتل «واشینگتن» حقیقتاً دردناک است؛ 16 هزار نفر شاهد این قنل بودند
با توجه به اینکه بسیاری از موارد لینچ کردن، برای ارعاب بردگان و جلوگیری از استفاده آنها از حق رأی و مشارکتشان در انتخابات انجام میشد، دموکراتها تصمیم گرفتند برای حل این معضل، سادهترین روش را انتخاب کنند: پاک کردن صورت مسئله. به این ترتیب در قوانین جدید انتخاباتی در ایالتهای جنوبی، مواردی مانند تعیین مالیات برای رأیدهندگان، آزمونهای تعیین سطح درک و سواد پیش از رأیگیری، و افزایش ملزومات شهروندی، عملاً مانع از رأی دادن اکثر سیاهپوستان و حتی سفیدپوستان فقیر در انتخاباتها شد.
با این وجود، سلب حق اساسی رأی دادن از سیاهپوستان نیز موجب نشد تا پدیده لینچ کردن متوقف شود. سیاهپوستان از اواخر قرن 19 تا اواسط قرن 20 همچنان هدف لینچ کردنهای سفیدپوستان قرار داشتند[، اما اینبار به بهانههای دیگر. لینچ کردن سیاهپوستان در این دوره انعکاسی از مشکلات آمریکا در زمینه نیروی کار و تحولات اجتماعی از جمله تصویب قوانین تفکیک نژادی موسوم به «قوانین جیم کرو» و تلاش سفیدپوستان برای اثبات برتری نژادیشان مقابل سیاهپوستان بود.
البته انگیزههای اقتصادی نیز در قتل سیاهپوستان به روش لینچ کردن بیتأثیر نبودند. به عنوان مثال، در ایالتهایی مانند میسیسیپی و تحت تأثیر بحران اقتصادی در آمریکا و کاهش قیمت پنبه (به عنوان اصلیترین محصول ایالتهای جنوبی آمریکا) در فصل تسویهحساب مزرعهداران با کارگران سیاهپوست، آمار قتل سیاهپوستان افزایش چشمگیری داشت. این کار یا برای خلاص شدن مزرعهدار از تسویهحساب انجام میشد و یا برای درس دادن به سایر سیاهپوستان برای آنکه با «اربابان قبلی» خود چانهزنی نکنند.
قوانین جیم کرو و تبعیض قانونی علیه سیاهپوستان
پس از سال 1876، سرکوب سیاهپوستان و تسلط دوباره دموکراتها بر آمریکا فرصت را برای اعمال قوانین تبعیضآمیزتر فراهم کرد. بخشی از این قوانین که در دهه 1890 تصویب شدند و به قوانین جیم کرو مشهور هستند، رسماً تبعیض نژادی در آمریکا را تجویز میکردند. این قوانین عملاً سیاهپوستان را شهروند درجه دو محسوب میکردند و در نتیجه آنها آمار پدیده لینچ کردن به اوج خود رسید.
لینچ کردن در این دوره نوعی نمایش عمومی قدرت سفیدپوستان و وسیلهای برای اعمال کنترل اجتماعی بود. بیش از 85 درصد از 5000 مورد تخمینزدهشده از لینچ کردن طی دوره پس از جنگ داخلی، علیه سیاهپوستان رخ داد. آمار قتلها در سال 1892 به اوج بود یعنی 161 مورد علیه سیاهپوستان در یک سال رسید. این آمار طی سالهای 1889 تا 1923 برابر با دوره بازسازی یعنی 50 تا 100 مورد لینچ کردن در سال در ایالتهای جنوبی رسید.
تاریخ پدیده لینچ کردن در آمریکا و مثالهایی از آن
ایدئولوژی ضدسیاهپوستان آنچنان در جامعه آمریکا رخنه کرده بود که «بنجامین تیلمن» فرماندار و سناتور نماینده کارولینای جنوبی سال 1900 طی سخنرانی رسمی خود پشت تریبون مجلس سنای آمریکا گفت: «ما [مردم] اهل جنوب، هرگز حق نیگروها [سیاهپوستان] برای حکومت بر انسانهای سفیدپوست را به رسمیت نشناختهایم، و هرگز این کار را نخواهیم کرد. ما هرگز باور نکردهایم که آنها با انسانهای سفیدپوست برابر باشند، و هرگز این باور را نخواهیم داشت؛ و ما کوتاه نمیآییم تا آنها شهوت خود را با همسران و دختران ما ارضا کنند، بدون آنکه آنها را لینچ کنیم.»
بخش آخر سخنرانی تیلمن اشاره به برخی از بهانهها یا دلایلی دارد که سیاهپوستان به خاطر آنکه به قتل میرسیدند. دلایل سیاسی و اقتصادی اگرچه چنانکه توصیف شد در گسترش پدیده لینچ کردن تأثیر زیادی داشتند، اما تنها انگیزه سفیدپوستان برای قتل سیاهپوستان نبودند. برخی دلایل اجتماعی نیز پشت این تحولات وجود داشت که بررسی آنها ضرورت دارد.
لذت هزاران نفر از سوختن یک سیاهپوست
لینچ کردن سیاهپوستان به بهانههایی جز آنچه تا اینجا توضیح داده شد نیز در آمریکا اتفاق میافتاد. بیشترین دلیلی که برای لینچ کردن سیاهپوستان ذکر میشد، قتل یا سوءقصد بود. دلایل دیگری که در پروندههای لینچ کردن به چشم میخورد، شامل مواردی نظیر «رقابت تجاری جسورانه» و «استقلال فکری» بود. البته این اتهامات هم نباید لزوماً اثبات میشد.
روند اتفاقات بعد از جنگ داخلی، سفیدپوستان را متقاعد کرده بود که بهرغم اعطای برخی حقوق به سیاهپوستان، هنوز هم جان این «شهروندان درجه دوم» در دست «نژاد برتر سفیدپوست» است. به همین دلیل اگر عدهای سفیدپوست به این نتیجه میرسیدند که یک سیاهپوست مرتکب جرمی شده است، دیگر لزومی نمیدیدند او را محاکمه یا حتی جرم او را اثبات کنند.
موارد زیادی از این دست در تاریخ ثبت شده است. به عنوان مثال، سال 1893 یک نیروی پلیس شهر پاریس در ایالت تگزاس به نام «هنری وانس» هنگام دستگیری سیاهپوستی به نام «هنری اسمیت» با باتوم به او حمله کرد. اسمیت بعد از این حادثه به خانه برگشت، اما مدتی بعد ناپدید شد. طی همین مدت، دختر سهساله وانس، مورد تجاوز قرار گرفت و به قتل رسید. نوعی شورش شهری در واکنش به این جرم شکل گرفت و همه مردم به دنبال هنری اسمیت گشتند تا او را پیدا و به خاطر این جنایت مجازات کنند.
عموماً پرونده لینچ کردن «هنری اسمیت» را از نظر تعداد حاضرین، بزرگترین پرونده از این دست در آمریکا میدانندبالأخره اسمیت را در ایالت آرکانزاس پیدا کردند و به پاریس بازگرداندند. در مسیر آرکانزاس تا تگزاس هم قطار حامل اسمیت از شهرهای مختلف، مردمی را سوار کرد که میخواستند در مراسم لینچ کردن یک سیاهپوست به خاطر ارتکاب «بزرگترین جنایت در تاریخ تگزاس» حاضر باشند. درون شهر، سکویی بلند آماده شد و چیزی بین 10 تا 15 هزار نفر دور آن سکو گرد آمدند. ابتدا اسمیت را به یک تیر چوبی بستند و 50 دقیقه بدن او را از پا تا صورت با آهن گداخته سوزاندند. چشمهای او را سوزاندند و بیرون آوردند و در دهان او آهن فرو کردند. سپس در حالی که اسمیت بین مرده و زنده بود، نفت روی او ریختند و او را آتش زدند.
این نمونه شاید مشهورترین نمونه از لینچ کردن سیاهپوستان باشد، چراکه جمعیت چندین هزار نفری در آن حاضر بودند و نقش فعالی هم در قتل اسمیت داشتند. قبل از آغاز شکنجه، لباسهای اسمیت تکهتکه شد و هر کس که میتوانستند، تکهای را به یادگار برای خود برد. هنگام آتش زدن هم هر کس هر ماده آتشزایی را که به فکرش و دستش میرسید، در آتش ریخت. هر بار که اسمیت از درون آتش به اینطرف و آنطرف میغلتید، افرادی که دور او بودند، او را دوباره درون آتش میغلتاندند و نفت روی آتش میریختند. هر بار که صدایی از اسمیت یا از جسدش بلند میشد، جمعیت از شادی فریاد میکشید. و در نهایت هم جمعیت تکههای زغالشده جسد اسمیت را به عنوان یادگاری برداشتند.
سیاهپوستان هنوز هم لینچ میشوند
اوایل قرن 20، یکی از تفریحات مردم در آمریکا تبادل تصاویر و کارت پستالهایی بود که روی آنها عکسهایی از صحنههای لینچ کردن سیاهپوستان خودنمایی میکرد. در برخی از این کارت پستالها یک سیاهپوست در حال سوختن در آتش، همراه با جمعیتی به تصویر کشیده شده بود که در اطراف او جمع شده و برای گرفتن عکس یادگاری به دوربین نگاه میکردند. برخی از این کارت پستالها رسماً با هدف ارعاب سیاهپوستان منتشر میشدند تا جایی که روی آنها عبارت «هشدار» یا حتی شعرهای نژادپرستانه مانند این شعر نوشته شده بود: «اکنون نیگرو به لطف دائم [خداوند] / باید بیاموزد که سر جای خودش بنشیند / در جنوب آفتابی، سرزمین آزادگان / تا ابد سفیدپوست برتر است.»
نکتهای که درباره همه موارد لینچ کردن صدق میکند، عدم محاکمه قربانیان است. به این ترتیب هیچگاه ثابت نمیشود که قربانی واقعاً مرتکب جرمی شده است یا نه. به عنوان مثال، 15 ژوئن سال 1920، سه سیاهپوست که در یک سیرک کار میکردند، در شهر «دلوث» در ایالت مینهسوتا به اتهام تجاوز به یک زن سفیدپوست لینچ شدند، اما در آزمایشهای بعدی یک پزشک روی آن زن، هیچ اثری از تجاوز یا حمله فیزیکی را نشان نداد[16]. پس از حدود 80 سال، در سال 2003 پلیس این شهر حتی یک بنای یادبود هم برای این سه نفر ایجاد کرد.
اعدام سه جوان سیاهپوست در شهر «دلوث» در ایالت مینهسوتا و عکس یادگاری مردم با اجساد آنها19 جولای سال 1935، «رابین استیسی» کشاورز بیخانمان سیاهپوست بعد از آنکه چندین بار درِ خانه مردم را زد و از آنها درخواست غذا کرد، به جرم ایجاد آزاد برای شهروندان دستگیر شد. با این وجود، عده از مردم استیسی را از مکانی که در آن بازداشت بود ربودند و به قتل رساندند. بهرغم آنکه چهره قاتلها در تصاویر گرفته شده از این مورد لینچ کردن قابلتشخیص بود، اما دولت اقدامی در زمینه مجازات این افراد انجام نداد.
مجازات و قتل سیاهپوستان «بدون محاکمه» و به «اتهام» جرائمی مانند «کنار نرفتن از جلوی خودروی یک سفیدپوست» یا «اعتراض به لینچ کردن یک فرد دیگر» تصاویر ذهنی آشنایی هستند که این روزها هرچند ساعت یک بار در آمریکا تکرار میشوند. نیروهای پلیس آمریکا بدون آنکه نیازی ببینند یک فرد سیاهپوست را «به دست قانون بسپارند» صرفاً به این خاطر که نگران هستند نکند مورد حمله او قرار بگیرند، به او شلیک میکنند و او را میکشند.
در تاریخ آمریکا هیچ رقم دقیقی برای موارد لینچ کردن ذکر نشده است. البته آماری مبنی بر لینچ کردن 3446 سیاهپوست بین سالهای 1882 تا 1968، یا 4075 سیاهپوست بین سالهای 1877 تا 1950 یا حتی 4742 سیاهپوست بین سالهای 1882 تا 1968 وجود دارد، اما هیچیک از این آمارها قطعی نیستند و موارد گزارشنشده از لینچ کردن را شامل نمیشوند.
این در حالی است که امروزه آمار کشتار سیاهپوستان توسط پلیس آمریکا بسیار بیش از اینهاست، اما باز هم اقدام جدیای برای حل این معضل نمیشود. ترامپ 1 بهمن سال 95 در حالی رئیسجمهور آمریکا شد که مخالفان و موافقانش به نژادپرست بودن او اعتراف دارند. مکزیکیهایی که ترامپ مهمترین قول داخلی خود را ساخت یک دیوار در مرز آمریکا با کشورشان میداند، طبق برخی آمارها حدود 600 نفر از هموطنانشان را بین سالهای 1848 تا 1928 به همین روش لینچ کردن از دست دادند.
ترامپ علاوه بر تمام شعارهای نژادپرستانهاش، قول داده پلیس آمریکا را مجهزتر و از نیروهای پلیس حمایت کند. پلیسی که با همین وضعیت امروز از کشتن سیاهپوستان هیچ ابایی ندارد، قطعاً با حمایتهای شخص رئیسجمهور دست خود را بازتر هم خواهد دید. ترامپ همچنین مانند جمهوریخواهان تأکید زیادی هم روی مسلح کردن مردم عادی در آمریکا داشته است و اکنون باید منتظر ماند و دید آیا رئیسجمهور جدید آمریکا موفق میشود سنت قدیمی لینچ کردن را به این کشور بازگرداند یا نه.
دنباله مطالب نمونه های نژادپرستی در آمریکا
◄ نوزادی: سال ۲۰۲۰، به ازای هر ۱۰۰,۰۰۰ تولد نوزاد زنده، ۱۰/۴ نوزاد سیاهپوست جان خود را از دست دادند؛ در حالی که این رقم در میان نوزادان سفیدپوست ۴/۴ نفر بود. همچنین ۱۴/۸ درصد از نوزادان سیاهپوست در سال ۲۰۲۱ نارس به دنیا آمدند؛ که بیشتر از هر گروه نژادی یا قومی دیگری در آمریکا بود. میزان مرگومیر مادران باردار سیاهپوست در سال ۲۰۲۱ نیز به ازای هر ۱۰۰,۰۰۰ تولد نوزاد زنده، ۶۹/۹ مورد بود. این در حالی است که این رقم در میان سفیدپوستان ۲۶/۶ مورد بود. چرا بسیاری از زنان سیاهپوست در بارداری میمیرند؟ یک دلیل: پزشکان آنها را جدی نمیگیرند. در بسیاری از موارد، پزشکان تصور میکنند زنان سیاهپوست آستانهی تحمل درد بالاتری دارند و بنابراین به درخواستهای آنها برای رسیدگی به دردهایشان، توجهی نمیکنند؛ حتی در مواردی که درد نشانهی وجود یک بیماری مرگبار است.
«آنجلیکا لیونز» همزمان که سختیهای دوران بارداریاش را برای تیم «آسوشیتدپرس» تعریف میکند، اشک میریزد. لیونز در دوران بارداریاش بارها به بیمارستان مراجعه کرد و از دردهای شدید شکایت کرد. با این حال، هر بار به او میگفتند دردهایش طبیعی است و او را به خانه میفرستادند. تا اینکه پس از یکی از مراجعههایش به بیمارستان، او را بستری کردند. لیونز تا اینجا را یادش میآید که او را برای زایمان اضطراری به اتاق عمل بردند. بعدها به او گفتند تا یک قدمی مرگ رفته است. قلبش از حرکت ایستاد و صرفاً با دستگاههای پزشکی زنده بود. پس از سه روز به هوش آمد، و از آنجایی که نمیتوانست حرف بزند، با اشاره سراغ نوزادش را گرفت. پسرش «ملیک» نارس به دنیا آمده بود، اما زنده بود. با این حال، لیونز، که زایمان اولش بود، هرگز نتوانسته بود شیرینی لحظات اولی را تجربه کند که نوزاد را روی سینهی مادر میگذارند. حتی نمیدانست پسرش چه شکلی است. شاید ناامیدکنندهتر از همه برای او این بود که بیمارستانی که به آن مراجعه میکرد، وابسته به همان دانشگاهی بود که در آن تدریس مینمود. با این وجود، همهی زنان سیاهپوست به اندازهی لیونز خوششانس نیستند. بسیاری از آنها خودشان یا فرزندشان، و یا هر دو، قربانی نژادپرستی در نظام درمانی آمریکا میشوند.
«آنجلیکا لیونز» (چپ) خیلی خوب میدانست که زایمان در آمریکا برای زنان سیاهپوست خطرناک است. خودش دربارهی تبعیض نژادی در نظام درمانی آمریکا به دانشجویانش درس داده بود؛ از جمله اینکه خطر مرگ زنان سیاهپوست در دوران بارداری یا حین زایمان تقریباً سه برابر همتایان سفیدپوستشان است. سال ۲۰۱۹ چیزی نمانده بود همین اتفاق برای خودش بیفتد. برخی درمانگران در آمریکا، عقاید عجیبوغریبی دارند: مثلاً معتقدند سیاهپوستان، از جمله مادران سیاهپوست، پوست ضخیمتر و استخوانهای قویتری دارند و عصبهایشان کمتر از سفیدپوستان حساس است. همین عقاید باعث میشود کمتر به دردهای سیاهپوستان توجه و رسیدگی کنند. آنجلیکا تنها عضو خانوادهی لیونز نیست که نژادپرستی را در دوران بارداری و زایمان خود تجربه کرده است. خواهش «آنسونیا» (راست) نیز پس از دو بارداری ناموفق، در سومین بارداریاش تجربهی تلخی مشابه آنجلیکا داشت.
«آنسونیا لیونز» پسرش «آدریان» را راه میبرد. آدریان نارس به دنیا آمد و پنج روز ابتدای عمرش را در بخش مراقبتهای ویژه سپری کرد. سپس مدتی به دلیل مشکلات تنفسی در بیمارستان بستری شد. موضوع تبعیض نژادی در نظام درمانی آمریکا همبستگی مستقیمی با متغیرها یا طبقهی اجتماعی نیز ندارد. به عنوان نمونه، آمار مرگومیر مرتبط با بارداری در زنان سیاهپوست دارای مدرک دانشگاهی، ۱/۶ برابرِ زنان سفیدپوست با مدرک پایینتر از دبیرستان است.
◄ کودکی: ۱۲/۳ درصد از کودکان سیاهپوست از آسم رنج میبرند. این رقم بیش از دو برابرِ همتایان سفیدپوست آنها (۵/۵ درصد) و بیشترین میزان در میان کودکان هر نژاد دیگری در آمریکاست. آمار مرگومیر در اثر ابتلا به اسم نیز در میان کودکان سیاهپوست نسبت به کودکان سفیدپوست بسیار بیشتر است. سال ۲۰۲۰، به ازای هر یک میلیون نفر جمعیت زیر ۱۸ سال، ۱۰/۷ کودک سیاهپوست در نتیجهی ابتلا به آسم جان خود را از دست دادند. این در حالی است که این رقم در میان کودکان سفیدپوست ۱/۴ درصد بود. چرا کودکان سیاهپوست بیشتر در معرض آسم هستند؟ محل زندگی. از هر ۱۰ کودک سیاهپوست ۴ نفر در محلههایی زندگی میکنند که (به عنوان مثال به خاطر نزدیکی به کارخانهها و آزادراهها) درگیر آلودگی هوا هستند. این رقم برای کودکان سفیدپوست ۱ نفر است.
«کارتر منسون» (راست) ۵ ساله، با خواهرش «کیدنس» (چپ) ۹ ساله، مقابل خانهی یکی از اقوامشان بازی میکند. کارتر وسط جشن تولد صمیمیترین دوستش، یکباره دستهایش را روی سینهاش گذاشت و پشت سر هم میگفت: «نمیتوانم نفس بکشم؛ نمیتوانم نفس بکشم.» مادرش «کاترین» در حالی که اشک میریخت، این خاطره را برای تیم «آسوشیتدپرس» تعریف کرد. کودکان سیاهپوست به خاطر زندگی در محلههای فاقد هوای پاک، اغلب در نزدیکی کارخانههای آلودهکنندهی هوا، بیشتر از همتایان سفیدپوست خود در معرض ابتلا به آسم قرار دارند..
«کارتر منسون» (چپ) در مبارزه با آسم یک متحد قدرتمند دارد: خواهر خجالتیاش «کیدنس» (راست). کیدنس بهشدت مراقب برادر کوچکترش است و هر گاه آسم به سراغ کارتر میآید، به او کمک میکند. با این حال، خود کیدنس نیز از آسم رنج میبرد. (+)
داروها و اسپریهای تنفسی «کارتر» و «کیدنس منسون». تختهای از جنس مقوا به دیوار تکیه داده شده که روی آن دستورالعملهای مقابله با حملهی تنفسی نوشته شده است. «کاترین» مادر کارتر و کیدنس، در حالی که تلاش میکند جلوی اشکهایش را بگیرد، میگوید برای بچههایش هم مادر است، هم معلم، و هم پرستار. با این حال، باز هم احساس میکند برای آنها کم گذاشته است.
در همینباره بخوانید:
در آمریکا هر 19 دقیقه یک نوزاد با وابستگی به مواد مخدر به دنیا میآید. همه این نوزادان طی چند روز اول زندگی، به «سندرم ترک نوزاد» مبتلا میشوند. دیدن برخی علائم این اختلال مانند رعشهای که در تمام بدن نوزاد ایجاد میشود و گاه تا 20 ثانیه ادامه پیدا میکند، حقیقتاً دلخراش است. این سندرم با علائمی نظیر تشنج، تب، تنگی نفس، تعرق و افزایش ضربان قلب، گاهاً تا شش ماه ادامه پیدا میکند. در حالی که حتی تصور بروز این مشکلات در نوزادان چند روزه هم دردآور است، واقعیت تلختر این است که بسیاری از این نوزادان، به علت آنکه نهادهای مراقبتی آمریکا به وظیفه خود در قبال آنها عمل نمیکنند تنها چند روز یا چند ماه فرصت زندگی در این جهان را پیدا میکنند.
در حالی که دولت آمریکا چشم خود را روی معضل اعتیاد در این کشور بسته است، بیشترین آسیب را از این معضل، نه معتادان، بلکه نوزادانی میبینند که در خانوادههای معتاد به هروئین، تریاک و سایر مواد و داروهای مخدر به دنیا میآیند و خود نیز از آغاز تولد، «وابسته» به مواد مخدر هستند.طبق آمار سال 2013 (آخرین سالی که آمار آن در اینباره موجود است)، حدود 24.6 میلیون کودک و نوجوان آمریکایی که 12 سال یا بیشتر سن دارند، معادل 9.4 درصد از کل جمعیت این کشور، به طور غیرقانونی از مواد مخدر استفاده میکنند. طی همین سال، بیش از 27 هزار نوزاد وابسته به مواد مخدر در این کشور متولد شدند. اگر میخواهید حیرتانگیز بودن این آمار را بهتر درک کنید، آن را اینگونه ببینید: در سال 2013، به طور متوسط، هر 19 دقیقه، یک نوزاد معتاد به مواد مخدر در آمریکا متولد شد.
دکتر «لورن جانسون» مدیر بخش اطفال در مرکز اعتیاد و بارداری دانشگاه «جانز هاپکینز» آمریکا میگوید: «این یک بحران است. یک بیماری همهگیر است. بحران مواد مخدر در این کشور با سرعت رو به رشدی گسترش پیدا میکند و ما شاهد به دنیا آمدن شمار بیشتر و بیشتری از این نوزادان هستیم.»
آمار «خدمات ملی سلامت» انگلیس در سال 2014 نشان داد، این کشور هم وضعیت خیلی بهتری ندارد. در این سال 7800 کودک در انگلیس وابسته به مواد مخدر متولد شدند: یعنی به طور متوسط هر 67 دقیقه، یک کودک. ضمناً هر سال 1536 نوزاد نیز دچار سندرم ترک نوزاد میشوند[2] (که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت). این ارقام نشاندهنده افزایش 22 درصدی شمار این نوزادان طی 10 سال گذشته در انگلیس است.
طی یک دهه گذشته، بیش از 130 هزار نوزاد در آمریکا به دنیا آمده و همه آنها دچار «سندرم ترک نوزاد[4]» شدهاند. این سندرم[5] که در نوزادانی رخ میدهد که در رحم مادر[6] در معرض استعمال مواد مخدر قرار گرفتهاند[7]، شبیه به آثار ترک اعتیاد به هروئین در بزرگسالان است. این علائم که دیدن آنها در یک نوزاد تازه به دنیا آمده (فیلمی که در ابتدای این گزارش دیدید) دل هر انسانی را به درد میآورد، معمولاً طی یک تا سه روز اول تولد خود را نشان میدهند، اما ممکن است بروز آنها تا یک هفته هم به تعویق بیفتد.سندرم ترک نوزاد میتواند شامل این موارد باشد: تشنج، تب، لرزش به صورت رعشه، تنفس بیش از حد سریع، ضربان تند قلب[8]، تعریق، مشکلات تغذیهای، مشکل در خوابیدن، اسهال، استفراغ، نقص مجاری ادراری، گرفتگی بینی یا عطسه، گریه بیش از حد یا با صدای نازک، زودرنجی و حساسیت تقریباً به همه چیز، لکهدار شدن پوست، مکیدن بیش از حد، واکنشهای بیشفعالی، کشیدگی بیش از حد عضلات، سرعت پایین افزایش وزن، اختلال در مهارتهای حرکتی، و تأخیر در یادگیری مهارتهای اجتماعی.
نوزادانی که وابسته به مواد مخدر به دنیا میآیند طی سندرم ترک[9]، در اغلب موارد دچار رعشههای شدید هستند، ناله میکنند، به خود میپیچند، نفسنفس میزنند، در خوردن مشکل دارند، و معمولاً هنگام شیر خوردن علائم خفگی را نشان میدهند.
مرگی که انتظار کودکان وابسته به مواد مخدر را میکشد
طی تحقیقات مفصل رویترز[10] در اینباره، 110 نوزاد و کودک نوپا بین سالهای 2010 تا اواخر 2015 شناسایی شدند که مادران آنها در دوران بارداری مواد مخدر مصرف کردهاند و این کودکان پس از آنکه بیمارستان آنها را به مادرشان سپرده است، به دلایل قابلپیشگیری جان خود را از دست دادهاند. نکته اینجاست که آنچه موجب مرگ این کودکان شده، اعتیادشان به مواد مخدر در هنگام به دنیا آمدن نبوده است، بلکه همه آنها به اندازه کافی بهبود پیدا کرده و از بیمارستان مرخص شدهاند.
«آنجلیکا مککنی» به «لیندایا» شیر میدهد؛ فردای این عکس، آنجلیکا که سه نوع مواد مخدر مصرف کرده بود، روی دخترش خواب میرود و او را خفه میکند.
آنچه جان این کودکان را گرفته، تحویل دادن آنها به خانوادهای بوده که صلاحیت مراقبت از آنها را نداشته است. بیش از 40 نفر از این کودکان خفه شدهاند و 13 نفر به دلیل مسمومیت خوردن «متادون» (مخدر قوی صنعتی که در مهار اعتیاد به مواد مخدر دیگر کاربرد دارد)، هروئین، «اکسیکدون» (مخدر ضددرد) و یا سایر مواد شبهافیونی جان خود را از دست دادهاند. در سهچهارم از این 110 پرونده، فوت کودک به خاطر اقدامات مادر بوده و در بقیه موارد، شوهر، دوستپسر، یا بستگان دیگر مادر دلیل مرگ کودک بودهاند.یکی از دردناکترین پروندهها در میان این 110 مورد، پرونده «مگی می ترامل» نوزادی بود که در اوکلاهما پس از آن جان خود را از دست داد که «لیندزی فیدلر» مادرش تحت تأثیر «متآمفتامین» (مشهور به شیشه) و چندین ماده مخدر دیگر، دختر 10 روزهاش را به اشتباه همراه با لباسهای کثیف، داخل ماشین لباسشویی گذاشت و خودش بیهوش شد. «مگی» را زمانی پیدا کردند که ماشین لباسشویی کارش را تمام کرده بود و مگی هم دیگر نفس نمیکشید. فیدلر اکنون 15 سال محکومیت خود را به خاطر قتل غیرعمد و غفلت از فرزند در زندان سپری میکند.
ضعف در قانون، ضعف در اجرا، یا در هر دو؟
قانون فدرال در آمریکا از پرستاران و ارائهدهندگان مراقبتهای بهداشتی میخواهد تا هر زمان که نوزادی وابسته به مواد مخدر به دنیا میآید[11]، این مسئله را به اطلاع نهادهای حفاظت از کودکان برسانند تا مددکاران اجتماعی این نهادها پس از مرخصی نوزاد از بیمارستان، از سلامت و ایمنی وی در خانواده مطمئن شوند. با این حال، هم این قانون و هم اجرای آن در ایالتهای مختلف به هیچ عنوان کارآمد نیست. در 75 مورد از 110 پرونده فوق، نهادهای حفاظت از کودکان اطلاع پیدا کرده بودند، اما اقدامی برای حفاظت از جان این نوزادان انجام ندادند.
تحقیقات رویترز نشان میدهد قوانین فدرال آمریکا در این زمینه، در هیچ کجای این کشور موفقیتآمیز نبوده است. پروندههای بالا (که درباره بعضی از آنها در ادامه گزارش مفصلتر توضیح خواهیم داد) نشان میدهد این قوانین نواقص مرگباری دارند و نمیتوانند راهحل معضلی باشند که باراک اوباما آن را «اپیدمی» اعتیاد به مواد مخدر در آمریکا توصیف کرده است؛ اپیدمیای که سهولت دسترسی مردم به داروهای آرامبخش و همینطور ارزانقیمت بودن هروئین آن را تشدید کرده است.
«کورتنی نیکول هاول» دو بار متادون را با نوعی استامینوفن مخلوط کرد و به «جازلین» داد، چون «غذا نمیخورد و نمیخوابید؛ انگار آن بچه همیشگی نبود.» دختربچه 17 ماهه، قربانی این شد که مادرش نمیدانست چگونه او را آرام کند.
سال 2003، زمانی که کنگره لایحه «حفظ ایمنی کودکان و خانوادهها» را تصویب کرد، حدود 5000 نوزاد وابسته به مواد مخدر در آمریکا متولد شده بودند. این تعداد از آن سال، به طور چشمگیری افزایش پیدا کرد و بر اساس پروندههای ترخیص از بیمارستان، سال 2013 به بیش از 27 هزار مورد رسید.
قوانین فدرال همچنین ایالتهای مختلف را موظف کرده تا تمامی این نوزادان را تحت حفاظت خود بگیرند، صرفنظر از اینکه مادران آنها مواد مخدر را به شکل غیرقانونی و یا با تجویز دکتر مصرف میکنند. با این وجود، اکثر ایالتها قوانین فدرال را نادیده میگیرند و هر سال هزاران نوزاد را در معرض خطر مرگ قرار میدهند.
دستکم 36 ایالت، فاقد هرگونه قانون یا حتی سیاست مدونی هستند که پزشکان را وادار کند همه موارد تولد نوزاد وابسته به مواد مخدر را گزارش کنند. 9 ایالت دیگر و همینطور بخش کلمبیا ظاهراً از این قوانین فدرال تبعیت میکنند و قوانین در پنج ایالت دیگر نیز آنقدر نامشخص و گیجکننده است که حتی پزشکان و مسئولین حفاظت از کودکان هم از آنها سردرنمیآورند.
طبق قوانین برخی ایالتها (دقیقاً عکس قوانین فدرال)، اگر مادر داروهای مخدر را با تجویز پزشک مصرف میکند، اصلاً نیازی نیست چنین موضوعی در پرونده نوزاد او لحاظ گردد. این در حالی است که پزشکان میگویند سوءاستفاده از داروهای مخدر از جمله متادون میتواند به اندازه اعتیاد به مواد مخدر غیرقانونی، خطرناک باشد.
کنگره به ازای تبعیت از لایحه سال 2003 مبلغی هم به ایالتها بودجه میدهد، اما این مبلغ آنقدر اندک و البته بیحسابوکتاب است که عملاً ارزشی ندارد. سال 2015، بخش کلمبیا که از این قانون پیروی میکند، 83,673 دلار از کنگره بودجه گرفت و کالیفرنیا که به این قانون عمل نمیکند، 2.8 میلیون دلار. تحقیقات نشان میدهد بهرغم آنکه کمتر ایالتی از قانون فدرال تبعیت میکند، اما هیچ ایالتی تا کنون از بودجه کنگره محروم نشده است.
«کریستینا ریورو» وقتی با درد شکم به بیمارستان رفت، تازه متوجه شد باردار بوده است. «نیکولو وارتر» فرزند او، دو ماه دچار سندرم ترک نوزاد بود و 9 ماه بعد، به علت مسمومیت با هروئین جان خود را از دست داد.
گزارشهای ترخیص نشان میدهد در تمامی 27 هزار پرونده سندرم ترک نوزاد در سال 2013، کارکنان بیمارستانها از وضعیت نوزادان مطلع بودهاند و حتی آنها را مداوا هم کردهاند. با این حال، مشاهده سندرم ترک کودک که باید موجب شود صلاحیت والدین برای نگهداری از نوزاد زیر سؤال برود، در اغلب این موارد موجب نشده تا بیمارستان تمهیداتی برای حفاظت از نوزاد در خانه بیندیشد، به خصوص در شرایطی که به گفته جانسون «[بعد از زایمان] دقیقاً زمانی است که یک زن آماده برگشت [به استعمال مواد مخدر] است، چون احساس درد، خستگی، افسردگی، اضطراب و حتی پشیمانی میکند.»
از آنجا که تولد بسیاری از نوزادان وابسته به مواد مخدر گزارش نمیشود، هیچکس نمیداند دقیقاً چه تعداد از این کودکان پس از ترخیص از بیمارستان و سپرده شدن به دست والدین، آسیب میبینند و یا جان خود را از دست میدهند. این رقم بین سالهای 2010 تا 2015 به طور قطع بیشتر از 110 نفر است، چراکه اکثر ایالتها تنها بخشی از اطلاعات موجود درباره علت مرگ و میر نوزادان را در اختیار رویترز گذاشتند و برخی ایالتهای بزرگتر، از جمله نیویورک، هیچ گزارشی در اینباره به رویترز ندادند.
پزشکانی که درباره این پروندهها کار میکنند، میگویند دولت اوباما برای رسیدگی به این مشکل کاری نکرده است. اوباما طی یک سخنرانی در ماه اکتبر گفت که پس از به عهده گرفتن ریاستجمهوری در سال 2009 «شروع به مطالعه درباره این موضوع یعنی مخدرها کردم و آمار در اینباره من را شگفتزده کرد.»
با این حال، سه سال طول کشید تا کاخ سفید (سال 2012) یک کنفرانس درباره نوزادان وابسته به مواد مخدر تشکیل دهد. و سه سال دیگر طول کشید تا کاخ سفید «اقدامات عملی» انجام دهد: بروزرسانی وبسایتهای سازمانی مرتبط. یک ماه پیش از پایان سال 2015، کنگره لایحهای را تصویب کرد که به دولت دستور میداد تا طی یک سال آینده، یک استراتژی ملی را در اینباره تدوین نماید.
«آماندا مککنزی» تحت تأثیر متادون پسرش «لیام» را با خود به حمام برد اما در وان خوابش برد؛ مککنزی زمانی بیدار شد که لیام کنارش در وان غرق شده بود.
«لورتا فینیگان» پزشکی که مقیاس پزشکی ابداعی او به طور گستردهای برای ارزیابی سندرم ترک نوزاد مورد استفاده قرار میگیرد، ضمن اظهار «دلسردی و ناامیدی» از واکنش دولت اوباما به معضل نوزادان وابسته به مواد مخدر میگوید: «آماری که نشان میدهد شمار این پروندهها چه اندازه افزایش داشته، دستکم از سال 2012 در دسترس بوده است. الآن سال 2015 است. پس چه زمانی میخواهند کاری انجام بدهند؟»فینیگان توضیح میدهد: «ما میدانیم مراقبت از این نوزادان بسیار دشوار است. اگر شرایط مناسبی برای مادر و کودک ایجاد نکنید، وقتی به خانه خود میروند، همه چیز برای سوءرفتار مادر یا دیگر افراد در خانه با نوزاد، فراهم است.» در توضیح این شرایط باید گفت که سندرم ترک نوزاد معمولاً در پنج هفته اول، بیشترین شدت را دارد، اما ممکن است از سه تا شش ماه طول بکشد. بسیاری از این نوزادان طی این مدت، علاوه بر علائمی که در ابتدای گزارش ذکر شد، با مشاهده یا لمس کوچکترین محرکی، شروع به گریه میکنند. این محرک حتی میتواند لبخند مادرشان باشد.
گریه این نوزادان نیز به هیچ عنوان گریهای عادی نیست، بلکه معمولاً آنقدر شدید است که بدن آنها را دچار رعشه میکند. «کیمبرلی نلسون» مدیر پرستاری واحد مراقبتهای ویژه نوزادان (NICU) در مرکز پزشکی ملی کودکان در واشنگتن درباره این گریه میگوید: «[صدای این گریه] یک جیغ از روی وحشت و استیصال است. صدایی است که [اگر بشنوید] فراموشش نخواهید کرد.»
«روندا ادموندز» پرستار نوزاد اهل هانتینگتون در ایالت ویرجینیای غربی نیز میگوید: «[مراقبت از این کودکان یک کار] بیامان است. هیچ استراحتی در کار نیست. بنابراین میتوانید تصور کنید پدر و مادری که خواب ندارند و در مقابله با مشکلات خودشان درماندهاند، چگونه میخواهند از چنین نوزادی مراقبت کنند و این شرایط چگونه میتواند منجر به سوءرفتار یا غفلت از نوزاد شود.»
«جنیفر فریزیر» آنتیبیوتیکی را که باید به «جیسی» میداد، با متادونی که خودش برای ترک اعتیاد استفاده میکرد، اشتباه گرفت و دختربچهاش قربانی همین اشتباه شد.
«برایدن کامینگز» صبح روزی که مادرش او را خفه کرد، تازه شش هفتهاش شده بود. «توری شلایر» مادر 20 ساله برایدن، تحت تأثیر متآمفتامین، «زاناکس» (داروی ضدافسردگی) و متادونی که دکتر برای کمک به ترک هروئین تجویز کرده بود، در ابتدا میگفت درباره آنچه که بر سر نوزادش آمده «گیج» شده است. اما پلیس گیج نبود. افسری که 17 اکتبر سال 2014 برای بررسی به خانه او رفته بود، در استشهادیه خود گفت: «مادر، غرق خواب شده و روی برایدن رفته بود.» همین باعث شد تا برایدن خفه شود.برایدن، سه هفته اول عمر خود (یعنی نیمی از عمرش) با سندرم ترک نوزاد دست و پنجه نرم کرده بود و بعد از بهبود وضعیتش، بیمارستان او را به دست شلایر معتاد و پدر 48 سالهای داده بود که سابقه کیفری نیز در پروندهاش داشت. علاوه بر این، پزشکان بیمارستان از یک کار مهم دیگر هم غفلت کردند: هیچکس به مسئولین حفاظت از کودکان خبر نداد که این نوزاد سه هفتهای را به دست مادری دادهاند که معتاد به مواد مخدر است. تنها تماسی که با مقامات خدمات مراقبت از کودکان گرفته شد، 80 روز بعد از مرگ برایدن بود.
اوایل روز 22 ژانویه سال 2015، کودکی نوپا، صدای «آنتونی» برادر نوزادش را شنید که نمیتوانست نفس بکشد. دختربچه تلاش کرد پدر و مادرش را بیدار کند، اما هر دوی آنها کنار نوزاد دراز کشیده بودند و در نتیجه مصرف مسکنهای تجویزی و داروهای ضداضطراب، به خواب عمیقی فرو رفته بودند. هنگامی که مادر آنتونی از خواب بیدار شد، نوزادش روی صورت خوابیده و بدنش کبود شده بود.
در این پرونده هم اگرچه مادر مشکوک به سوءمصرف مواد مخدر بود و آنتونی هم اولین روزهای عمر خود از سندرم ترک نوزاد رنج برده بود، اما باز هم به تشخیص یک نهاد حفاظت از کودکان، آنتونی «هیچ نیازی به مراقبت نداشت.» در میان 110 پرونده ابتدای گزارش، 47 کودک دیگر نیز در شرایط مشابه و به علت «شرایط غیرایمن خواب» جان خود را از دست دادهاند.
«ریان پدرسون» به محض شنیدن صدای قلب «آوری» تصمیم گرفت مواد مخدر را کنار بگذارد، اما تنها سه روز بعد از تولد او چند نوع ماده مخدر و آرامبخش مصرف کرد و به پسرش شیر داد. ریان در همان حال، خواب رفت و وقتی بیدار شد، آوری خفه شده بود.
«ملانی آن پریچارد» پیش از آنکه اکتبر سال 2012 کودک 8 ماههاش را مسموم کند، سابقهای طولانی در مصرف متآمفتامین داشت و دو بار به خاطر غفلت و سوءرفتار فیزیکی، «صلاحیت سرپرستی فرزند» را از او و همسرش سلب کرده بودند. با این وجود، کارکنان خدمات اجتماعی از این سابقه بیخبر بودند و «مارنی کی» را پس از تولد به پدر و مادرش سپردند. تحقیقات ایالتی نشان میداد مارنی پیش از مرگ، سوءتغذیه داشته و آب بدنش کم شده بوده است. با این حال، علت مرگ او هیچیک از اینها نبود، بلکه خوردن «فنتانیل» بود، ماده مخدری که از مورفین قویتر است. از 110 پرونده مذکور، 12 کودک دیگر نیز به دلیل خوردن متادون، هروئین، اکسیکدون یا مواد مخدر دیگر کشته شدهاند.
«بلا بلکیستن» دختربچه دو ساله پس از آنکه مادرش او را در خانه گم کرد، توسط همسایهشان و در حالی پیدا شد که بدون لباس و با صورت در استخر خانه افتاده و غرق شده بود. وقتی افسران پلیس به خانه آنها رسیدند، «کلی» مادر «بلا» در حالی که کاملاً مشهود بود تحت تأثیر مواد مخدر است، بدون آنکه حتی بداند چه اتفاقی افتاده، بریدهبریده حرف میزد و تلاش میکرد سر پا بایستد. «کلی» به قتل درجه دوم متهم شد و همان سال، خودکشی کرد. از 110 پرونده، 7 پرونده دیگر نیز شامل کودکانی میشد که به علت غفلت والدین خود، غرق شده بودند.
مقامات ایالتی معتقدند «داستین انگوین» که تنها 10 هفته داشت، توسط دوستپسر مادرش و بر اثر «بدرفتاری فیزیکی» کشته شده است. در حالی که «براندون آدکینز» خدمات محافظت از کودک را مقصر میداند، چون داستین را با مادر معتادش به خانه فرستادهاند. از سوی دیگر، «دبورا آرمسترانگ» سخنگوی خدمات محافظت از کودک میگوید بیمارستان به هیچیک از مددکاران این سازمان خبر نداده است. 10 پرونده دیگر نیز در میان 110 پرونده، متعلق به نوزادان یا کودکانی میشد که به علت خشونت فیزیکی والدین جان خود را از دست داده بودند.
بهرغم همه این پروندهها، هنوز هم قوانین ثابتی در آمریکا وجود ندارد که تمام ایالتها به آنها عمل کنند. همچنان در برخی ایالتها گزارش اعتیاد مادر به مواد مخدر یا حتی استفاده او از متادون برای ترک اعتیاد، میتواند منجر به تشکیل پرونده علیه مادر شود و بنابراین بسیاری از پزشکان ترجیح میدهند این موارد را گزارش نکنند.
هنوز هم تأخیر در واکنش به اینگونه پروندهها جان کودکانی مانند «رادیر سالمن» هفته ماهه و 25 نفر دیگر را میگیرد؛ هنوز هم عدم وجود طرحهای کارآمد حفاظت از کودک، مرگ کودکانی مانند «تایلر لی دراموند» 22 ماهه و 74 نفر دیگر را به دنبال دارد؛ و هنوز هم بیتوجهی به پرونده مادران معتاد به مواد مخدر[12] و تعلل مسئولین حفاظت از کودکان، «نیکولو وارنر» 11 ماهه و 32 نفر دیگر را به کام مرگ میکشد. نکته قابل ذکر اینکه این گزارش تنها درباره چند ماه اول زندگی این کودکان است. توصیف آیندهای که در صورت زنده ماندن، انتظار فرزندان مادران معتاد به مواد مخدر را میکشد[13]، نیازمند گزارشی مفصل و مستقل است.
دنباله مطالب نژاد پرستانه در آمریکا
◄ نوجوانی: ۱۸ درصد از نوجوانان سیاهپوست میگویند معمولاً یا اغلب در زندگی خود در معرض آسیب نژادی قرار گرفتهاند. اما این تجربهها از سنین ۴ تا ۶ سالگی آغاز میشود. حدود ۵۳ درصد از نوجوانان سیاهپوست علائم متوسط تا شدید افسردگی را تجربه میکنند. سیاهپوستان در سنین نوجوانی هر روز، به طور متوسط، ۵ مرتبه با تبعیض نژادی مواجه میشوند. بین سالهای ۱۹۹۱ و ۲۰۱۹، آمار اقدام به خودکشی در میان نوجوانان سیاهپوست با افزایش حدود ۸۰ درصدی، بیش از هر گروه نژادی یا قومی دیگری افزایش پیدا کرد. آمار خودکشی نیز در کودکان و نوجوانان سیاهپوست، در سنین ۵ تا ۱۷ سال، بین سالهای ۲۰۰۳ و ۲۰۱۷ روند افزایشی داشته است. گزارش «مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری»، وابسته به دولت آمریکا، نشان میدهد ۲۲ درصد از نوجوانان و جوانان سیاهپوست در سال گذشته به خودکشی فکر کردهاند.
کودکان و نوجوانان سیاهپوست، بهویژه دختران در سنین ۱۵ تا ۱۷ سالگی، به علت قرار گرفتن در معرض رفتارهای نژادپرستانه، بیشتر از همتایان سفیدپوست خود با مشکلات روانی دستوپنجه نرم میکنند. در عین حال، کمبود درمانگران سیاهپوست و هزینههای بالای خدمات سلامت روانی (که معمولاً تحت پوشش بیمه نیستند و گاهاً هر جلسه صدها دلار هزینه دارند) به این افراد اجازهی درمان و مواجهه با مشکلات روانیشان را نمیدهد. به گزارش «انجمن روانشناسی آمریکا» تنها ۴ درصد از روانشناسان آمریکایی سیاهپوست هستند. همچنین ۸۰ درصد از درمانگران حوزهی سلامت روانی برای درمان اختلالات ناشی از مواجهه با نژادپرستی آموزش ندیدهاند.
یکی از عوامل بروز اختلالات روانی در میان کودکان و نوجوانان سیاهپوست، دوران تحصیل در مدرسه است. «سیاهپوست بودن» بهتنهایی کافی است تا این دانشآموزان فشار مضاعفی را برای کسب موفقیت به خود تحمیل کنند که گاهاً برایشان غیرقابلتحمل میشود. افسردگی، اضطراب، و خودکشی همگی در سنین مختلف به سراغ کودکان و نوجوانان سیاهپوست میآید.
◄ بزرگسالی: ۷۵ درصد از بزرگسالان سیاهپوست از ۵۵ سالگی در معرض ابتلا به فشار خون بالا قرار دارند. این رقم در میان همتایان سفیدپوست آنها حدود ۴۷ درصد است. این در حالی است که در پروندهی حدود ۲۱ درصد از قربانیان سیاهپوست کووید بین سنین ۵۵ و ۶۴ سال و ۱۹/۳ درصد از قربانیان سیاهپوست این بیماری در سنین ۴۵ تا ۵۴ سال، فشار خون به عنوان یکی از عوامل مرگ ذکر شده است که بیشترین رقم در میان تمام گروههای نژادی در آمریکاست. اگرچه حتی در میان سفیدپوستان نیز تنها ۳۲ درصد از بزرگسالان فشار خون خود را کنترل میکنند، اما این رقم در میان سیاهپوستان از این هم کمتر است: ۲۵ درصد. پیشبینی میشود عوامل خطر و بیماریهای قلبی-عروقی در میان سیاهپوستان در آینده افزایش چشمگیری داشته باشد؛ در حالی که این آمار در مورد سفیدپوستان کاهشی پیشبینی میشود..
«چارلز توماس» ۵۲ ساله، در تصویری که همسرش «ملانیز» روی تبلتش به تیم «آسوشیتدپرس» نشان میدهد. توماس پس از سالها تلاش در آستانهی ترفیع شغلی و انتقال از ایالت مریلند به ایالت فلوریدا بود تا ضمن بهبود آیندهی مالی خانوادهاش، زنجیرهی فقر نسلهای گذشتهاش را بشکند. با این حال، در حالی که خانوادهاش وسایلشان را جمع میکردند تا به خانهی جدید نقلمکان کنند، توماس به کووید-۱۹ دچار شد و به خاطر ابتلا به فشار خون بالا، تسلیم این بیماری شد. توماس برای درمان فشار خون به پزشک مراجعه کرده بود، اما خودش احساس میکرد به خاطر رنگ پوستش مورد بیتوجهی و «قضاوت» پزشکان قرار میگیرد. بنابراین پس از مدتی، دست از تلاش برای درمان فشار خونش برداشت.
«ملانیز مار-توماس» (تصویر بالا) ژاکت همسرش «چارلز توماس» را که هنوز در کمد لباسهایشان آویزان است، بو میکند. ملانیز میگوید چارلز اخیراً یک پزشک سیاهپوست پیدا کرده بود و برای درمان پیش او میرفت و فشار خونش داشت تحت کنترل قرار میگرفت؛ با این حال، ابتلایش به کووید، جان او را گرفت.
دو دوچرخه به دیوارهی حیاط خانهی «ملانیز مار-توماس» تکیه داده شدهاند. «چارلز توماس» همسر ملانیز، جدیداً برای خودش دوچرخه خریده بود تا با پسرش دوچرخهسواری کنند.
◄ پیری: طبق آمار مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری، حدود ۱۴ درصد از سیاهپوستان بالای ۶۵ سال آمریکایی به آلزایمر و بیماریهای ذهنی وابسته به آن مبتلا هستند. این در حالی است که این رقم در میان همتایان سفیدپوست آنها ۱۰ درصد است. البته این اختلاف آمار احتمالاً از این هم بیشتر است، اما از آنجایی که احتمال تشخیص آلزایمر در سیاهپوستان توسط پزشکان کمتر است، خود را نشان نمیدهد. به علاوه، انتظار میرود موارد ابتلای سیاهپوستان به آلزایمر تا سال ۲۰۶۰، چهار برابر شود. کارشناسان علت بالاتر بودن آمار ابتلا به آلزایمر در میان سیاهپوستان را «یک عمر مواجهه با نژادپرستی» میدانند. مشکلات سلامتی، مانند بیماریهای قلبی، دیابت، افسردگی، فشار خون بالا، چاقی، و اضطراب مزمن، به علاوهی فقر، از جمله عوامل ابتلا به آلزایمر هستند که در میان سیاهپوستان شیوع بیشتری دارند
«کانستنس گاتری» ۷۴ ساله، زمانی علاوه بر مادر، یک آموزگار و کارآفرین نیز بود. با این حال، پزشکان از ۶۶ سالگی علائم آلزایمر را در او تشخیص دادند؛ بیماریای که جان بسیاری از سیاهپوستان آمریکایی را میگیرد و پیشبینی میشود ابتلای سیاهپوستان به آن تا سال ۲۰۶۰ چهار برابر شود.
«کانستنس گاتری» که در تصاویر بالا، در جوانی، برای حضور در یک مراسم آماده شده، زمانی آرایشگاه خودش را افتتاح کرد، و برای شرکت در نمایشگاههای مربوط به کارش به نقاط مختلف دنیا سفر میکرد. با این حال، پس از ۱۸ سال، آرایشگاهش و شهر زندگیاش را رها کرد تا دخترش بتواند به مدرسهی بهتری برود.
«جسیکا گاتری» (چپ) از مادرش «کانستنس» که دچار آلزایمر است، نگهداری میکند. جسیکا میگوید زمانی که بچه بوده، مادرش تمام داراییهایش را فدا کرده تا او را در بهترین شرایط ممکن بزرگ کند و زمینهی موفقیت او را فراهم بیاورد؛ اکنون نوبت اوست تا از مادرش مراقبت کند. اگرچه کانستنس هنوز زنده است، اما جسیکا برنامهریزی برای مراسم ختم مادرش را شروع کرده است. میگوید مراسم قرار نیست دربارهی از دست رفتن مادرش باشد، بلکه بزرگداشت دستاوردها و زندگی موفق او خواهد بود.
«رانندگی خطرناک است. گم میشوی. تو دیگری رانندگی نمیکنی.» یادداشتهایی که «جسیکا گاتری» و سایر اقوام و نزدیکان «کانستنس»، اوایل دوران ابتلایش به آلزایمر، در نقاط مختلف خانه برای او گذاشته بودند و هنوز بعضی از آنها اینطرف و آنطرف آویزان هستند.