دست‌پروردگان اصلاحات؛ کارگزاران ستاد تحریم‌های آمریکا
منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
لینک دوستان
سرور مجازی ایران" >سرور مجازی ایران

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان گپ دوستانه و آدرس rahjooyan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آخرین مطالب
دیگر موارد

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:







آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 626
:: کل نظرات : 11

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 6
:: باردید دیروز : 19
:: بازدید هفته : 89
:: بازدید ماه : 2681
:: بازدید سال : 8909
:: بازدید کلی : 364039
نویسنده : عبدالرضا جودکی
پنج شنبه 24 آذر 1401

«آقایان میراث‌خوران خوش‌نشینِ دیار غرب و وابستگان داخلیِ استکبار و خود باختگانِ مرعوب مدینه فاوستی، رجّالگان و زُنّاربستگان دِیر «مایکل جکسون» و شیفتگان جزایر ناتورالیست‌ها و مدّاحان پروسترویکای مفلوک شوروی مفلوک‌تر و نوچه‌های کمربسته «بوش» قداره‌بند و بُزمجه‌های از ترس رعد و برق به سوراخ خزیده... این پهلوان پنبه‌های جُبّان فضای خالی میان سطور نشریاتِ نشخوارگر جویده‌های فرنگیان...»

این طنین طوفانی کلام سیّدِ «بصیر» شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی، خطاب به غرب زدگان و غرب پرستان زمانه، گویی سر کهنه شدن و به تاریخ پیوستن ندارد. گویی توصیف سوزنده و نافذ آقا مرتضی که در اواخر دهه 60، خطاب به «روشنفکران» سینه چاک لیبرالیسم بر قلم آمده بود که در پایان جنگ، پایین کشیده شدن کرکره ارزش های انقلابی را مشتاقانه به انتظار نشسته بودند،  در هر دوره ای و برهه ای، مخاطبان مستقیم خود را پیدا می کند و بر هدف می نشیند.

در جنگ اقتصادی تحمیل‌شده بر جمهوری اسلامی ایران، اندیشکده‌های تحت نفوذ صهیونیست‌ها در واشینگتن نقش محوری ایفا می‌کنند. این به اصطلاح اندیشکده‌ها با بودجه‌های کلان و طیف وسیعی از کارمندان، روی تجارت خارجی ایران متمرکز شده‌اند تا حتی کوچک‌ترین روزنه‌های تجارت کشورمان را با خارجرصد، فهرست و به وزارت خزانه‌داری گزارش کنند. در این میان، نقش مؤسسه‌ای دست‌راستی و صهیونیستی به نام «بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها» (ّFDD) بسیار پررنگ است. چند روز قبل، یعنی در ۳۰ آپریل (۱۰ اردیبهشت)، یکی از کارمندان این مؤسسه که مع الاسف نام ایرانی را یدک می‌کشد، با نام «سعید قاسمی‌نژاد»، مقاله‌ای با عنوان «تورم در ایران اوج می‌گیرد»، در سایت بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها منتشر کرد. این فرد، در این مقاله، ضمن ابراز خوشحالی آشکار از فشار اقتصادی ناشی از تحریم‌ها بر مردم ایران، مقامات کاخ سفید را به ادامه سیاست افزایش حداکثری تحریم‌ها با هدف به زانو درآوردن کامل اقتصاد ایران تشویق کرد. خط آخر مقاله او چنین است:

" استمرار کمپین حقیقی فشار حداکثری، تهران را به انتخاب میان بقای رژیم یا رها کردن برنامه‌هایش برای سلطه بر منطقه وادار خواهد کرد. واشینگتن باید به فشار روی ایران و نیروهای نیابتی ان ادامه دهد و برای مذاکره عجله نکند. صبر کلیدی برای پیروزی است."

اما این عنصر مزدور که این‌چنین به صراحت و عیان به کارگزار دولت آمریکا برای دشمنی علیه ملت ایران تبدیل شده، کیست؟

سعید قاسمی نژاد

سعید قاسمی نژاد، عضو «پژوهشی» پیوسته‌ی اندیشکده‌ی فوق‌صهیونیستی «بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها» یا FDD است که به عنوان یکی از مراکز لابی حزب لیکود در سیاست ایالات متحده شناخته می‌شود.

وی فعال دانشجویی، دبیرکل تشکیلاتی موسوم به «دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال ایران» و مدیر مرکز ایرانی مطالعات لیبرالیسم در زمان دولت اصلاحات بود که در سال ۸۲ به اتهام اغتشاش و اخلال در نظم عمومی به دو سال حبس محکوم شد و اکنون به عنوان تحلیلگر دربارهٔ موضوعات مرتبط با سیاست و اقتصاد ایران با تلویزیون صدای آمریکا، فرانس ۲۴، رادیو بین‌المللی فرانسه، رادیو فردا، تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی، رادیو زمانه‌، رادیو دوچه‌وله و دیگر رسانه‌های ضدایرانی مصاحبه می‌کند. او دانش‌آموخته‌ی رشته مهندسی عمران در دانشکده فنی دانشگاه تهران است. قاسمی‌نژاد اکنون از مزدوران و مبلغان رضا پهلوی است و به شدت در حوزه‌ی تحریم ایران فعال است و با دولت آمریکا همکاری می‌کند.

درباره سازمانی که قاسمی‌نژاد در آن به مزدوری و خیانت مشغول است، باید گفت که نه تنها رسماً بازوی رژیم صهیونیستی در آمریکاست، که با دشمنان منطقه‌ای ایران، مثل دولت امارات و شخص محمد بن زائد، ولیعهد امارات و حاکم واقعی این کشور، مرتبط است و در زمینه‌ی ضربه زدن به منافع ایران با این شیخ‌نشین همکاری تنگاتنگی دارد.

نمونه‌ای از توئیت‌های قاسمی‌نژاد

در خرداد ۹۶، نشریه آمریکایی دیلی بیست اسناد مهمی از پست الکترونیکی سفیر امارات در واشنگتن را که توسط گروه «گلوبال لیکس» هک شده بود، منتشر کرد که در بخشی از این اسناد، ایمیل‌هایی درباره افرادی وطن‌فروش وجود داشت که برای تحریم ایران و جلوگیری از سرمایه‌گذاری در این کشور از امارات پول می‌گرفتند.

هک ایمیل‌های سفیر امارات در آمریکا، رابطه عمیق «بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها» موسوم به FDD (متعلق به «شلدون ادلسون» کازینودار و میلیاردر یهودی و دوست مشترک بنیامین نتانیاهو نخست‌وزیر رژیم صهیونیستی و دونالد ترامپ رئیس‌جمهور آمریکا و امارات‌متحده برای پیشبرد سیاست‌های این کشور و ضربه زدن به رقبای منطقه آن پرده برداشت.

در یکی از ایمیل‌های منتشر شده که «مارک دوبوویتز»، رئیس مؤسسه دفاع از دموکراسی‌ها به تاریخ ۱۰ مارس به سفیر امارات ارسال کرده، فهرست شرکت‌های سرمایه‌گذار در ایران، امارات و عربستان پیوست شده است، او در این ایمیل نوشته است: «جناب سفیر، متنی که به پیوست ارائه شده، فهرستی است از شرکت‌هایی از هر کشوری که همزمان با ایران با امارات متحده عربی و عربستان سعودی هم تجارت دارد. همانطور که با هم صحبت کردیم، می‌توان شرکت‌های این فهرست هدف را بر سر دو راهی قرار داد.» در این فهرست اسامی شرکت‌هایی چون «ایرباس» فرانسه و «لوک اویل» روسیه به چشم می‌خورد.

بنیاد دفاع از دموکراسی‌ها یا اف دی دی
سخنرانی برایان هوک، مسؤول مستقیم تحریم‌های آمریکا علیه ایران در FDD

مارک دوبوویتز، رئیس مؤسسه دفاع از دموکراسی و یکی از طراحان اصلی تحریم‌های ایران، بارها بر لزوم استفاده آمریکا از تحریم‌های غیرهسته‌ای جهت مجبور کردن ایران برای ترک آنچه که «سرکوب‌های داخلی، آزمایشات موشکی و حمایت از تروریسم» خوانده شده، تأکید کرد. وی ادعا کرده بود: «اگر تحریم‌ها با طرح‌های جدی برای تقویت جامعه مدنی ایران همراه نشود، آنگاه به هدفتان یعنی تضعیف حکومت (ایران) و تغییر سیاسی اجتماعی نخواهید رسید.». دوبوویتز و همکارانش در ماه‌های اخیر ده‌ها بار به اروپا، خاورمیانه و حاشیه خلیج فارس، سفر کرده‌اند تا با روش‌های مختلف شرکت‌ها را از ایجاد روابط اقتصادی با ایران بترسانند و برای قرار گرفتن نام سپاه پاسداران در فهرست تروریستی آمریکا، بیشترین تحرک را داشته‌اند." [۱]

پایگاه‌های اینترنتی از جمله اینترسپت، محتوای برخی از ایمیل‌ها میان سفیر امارات با لابی صهیونیستی را منتشر کردند؛ این پیام‌ها حکایت از این دارند که ارتباط محکمی میان امارات و «مؤسسه دفاع از دموکراسی‌ها» وجود دارد. [۲]

اما شاید مرور مسیری که قاسمی‌نژاد برای تبدیل از یک «فعال دانشجویی» به «مزدور ضدایران» طی کرد، از باب عبرت‌گیری سیاسی، خالی از لطف نباشد. برای این، منظور، رجعتی به آرشیو مطبوعات دوره اصلاحات (زمان دانشجویی قاسمی‌نژاد) بد نیست.

روز ۲۰ خرداد ۱۳۸۲، در پی تجمعات «صنفی» در کوی دانشگاه به بهانه‌ی مطرح شدن بحث خصوصی‌سازی دانشگاه‌ها، با طراحی‌های قبلی و نقش‌آفرینی برخی دستگاه‌های دولت اصلاحات و نمایندگان مشارکتی مجلس ششم، این تجمعات به بیرون کوی دانشگاه و محدوده‌ی امیرابادشمالی کشید و می‌رفت که دوباره غائله تلخ ۱۸ تیر ۷۸ تکرار شود. این بار اما با درایت و کاردانی فرمانده وقت نیروی انتظامی، محمدباقر قالیباف، و فرمانده وقت پلیس تهران، مرتضی طلایی، ماجرا با کم‌ترین خسارت و بدون خونریزی جمع شد، ولی عوامل آشوب که هم دانشجو هم غیردانشجو در میان آن‌ها بود، دستگیر شدند. گفتنی است که این تلاش برای فتنه‌آفرینی، مقارن با بحث «لوایح دوقلو» یا همان لایحه افزایش اختیارات رئیس جمهور بود که از طرف خاتمی و جریان دوم خرداد، با هدف گرفتن امتیازات بسیار بنیادین از نظام مطرح شد و در نهایت توسط شورای نگهبان رد شد.

اما نکته‌ی مرتبط با موضوع این مقاله، به جلسه‌ای مطبوعاتی در اوایل تیرماه سال ۸۲ بازمی‌گردد که در آن، سیدمحمد حسن ابوترابی‌فرد و محسن صفایی فراهانی (دو عضو هیأت رسیدگی به این غائله در مجلس ششم) و دو تن از دانشجویان دستگیرشده‌ی عضو ستاد آشوب کوی دانشگاه برگزار شد که مشروح ان را خبرگزاری فارس پوشش داده بود. نام یکی از دانشجویان آشوب‌گر، «پیمان عارف» و دیگری «سعید قاسمی‌نژاد» بود. عارف، عضو انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و قاسمی‌نژاد، دبیر واحد سیاسی نشریه دانشجویی فردا، وابسته به حزب دوم‌خردادی مشارکت در دانشکده فنی بود. سخنان آن روز این دو چهره، که بعدها سر از خارج از کشور درآوردند و جزو اپوزیسیون جمهوری اسلامی شدند، بسیاری از خطوط و پیوندهای خائنانه و خبیثانه آن‌ها با بخشی از اصلاح طلبان درون‌حکومتی (حتی در بخش‌های امنیتی) روشن می‌کرد.

پیمان عارف، به صراحت از رابطه‌ی مستقیم و تنگاتنگ آشوب‌گران با «فاطمه حقیقت‌جو» (از افراطیون مجلس افراطی ششم و سهمیه‌ی دفتر تحکیم وحدت در فهرست اصلاح‌طلبان در انتخابات ۷۸) گفت:

" در روز ۱۹ خرداد یعنی یک روز قبل از شروع قضایای اخیر برای دیدار با خانم فاطمه حقیقت جو به مجلس شورای اسلامی رفتم که وی بحث به بن بست رسیدن اصلاحات را مطرح کرد و گفت: تنها راه باز شدن این بن بست تصویب لوایح دوگانه است منتهی شورای نگهبان مقاومت می‌کند و از آنجایی که جنبش دانشجویی پیشتاز و پیش گام اصلاحات بوده و اصلاحات را این جنبش به وجود آورده و ادامه دهنده آن در مواقع سخت نیز بوده و با توجه به اینکه شاه کلید باز شدن بن بست اصلاحات تصویب لوایح دوگانه است تنها جنبش دانشجویی می‌تواند این کار را انجام دهد."

عارف از هماهنگی کامل حراست وزارت علوم و دانشگاه تهران با زمینه‌سازی اغتشاش گفت:

" ایشان (حقیقت‌جو) ایشان گفت که فردا یعنی روز سه شنبه بیستم خردادماه دانشجویان کوی دانشگاه راهپیمایی می‌کنند و همه چیز با مسؤولین و حراست دانشگاه هماهنگ شده و آقای (محسن) سازگارا در جریان است و هنگامیکه دانشجویان کوی حرکت کردند بچه‌های طبرزدی هم پیدا می‌شوند و قرار شد تا من هرچه در جریان قضایا می بی نم و می شنوم را از طریق تلفن به خانم حقیقت جو منتقل کنم."

بنا بر اظهارات این دانشجوی وقت رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران، خانم حقیقت جو اظهار داشت که دانشجویان باید از پایین حرکت کرده تا ما از بالا از طرف جبهه مشارکت با شورای نگهبان چانه زنی بکنیم تا لوایح دوگانه تصویب شود.

پیمان عارف

حتی به اعتراف پیمان عارف، انتظامات و مسؤولان کوی، سنگ و دسته بیل و دسته کلنگ هم برای ایجاد آشوب، برای آشوب‌گران تدارک دیده بودند. او با اشاره به باز گذاشته شدن درهای خوابگاه کوی دانشگاه تهران، کوتاهی مسؤولین انتظامات جهت جلوگیری از تسرّی حرکت دانشجویی به بیرون از خوابگاه، ریخته شدن سنگ در منطقه غربی و پشت کوی دانشگاه به اسم ساخته شدن پارک، وجود دسته بیل و دست کلنگ در پشت کوی و استفاده دانشجویان از آنها، تصریح کرد:

"این‌ها همگی مؤید این مطلب است که مطابق حرف خانم حقیقت جو، برنامه از قبل هماهنگ شده بود و این وسایل که در کوی وجود داشت از هوا نمی‌توانست وارد کوی شود بلکه فقط با هماهنگی برخی مسؤولین دانشگاه این امر امکان پذیر بود. "

عضو انجمن اسلامی دانشکده حقوق و علوم سیاسی افزود:

" اینکه در خوابگاه کوی کوکتل مولوتف ساخته می‌شود و یا آماده آن وارد کوی می‌شود و مورد استفاده افرادی که خیلی از آنها ساکن کوی نبودند قرار می‌گرفت و همچنین باتوجه به اینکه بعد از ۱۸ تیر ۷۸ جهت برگزاری هیچ برنامه‌ای در خوابگاه کوی مجوزی داده نمی‌شد اما در روز شروع واقعه حداقل سه بار معاون دانشجویی دانشگاه تهران با دهنوی مسؤول شورای صنفی خوابگاه دیدار می‌کند و جهت برنامه شورای صنفی مجوز داده می‌شود. همه اینها ما را به این نتیجه می‌رساند که مسؤولین دانشگاه در این زمینه مقصر هستند، به عنوان مثال دانشجو که نمی‌تواند جهت ساختن کوکتل مولوتف بنزین وارد کوی کند چون در کیف جای نمی‌شود و فقط با هماهنگی این امر امکان پذیر است." [۳]

گفتنی است، معاون وقت دانشجویی دانشگاه تهران که طبق اظهارات عارف، اصرار داشت این مراسم انجام بگیرد، عضو یک تشکیلات امنیتی و از اعضای دوم‌خردادی افراطی و داغ آن مجموعه محسوب می‌شد. عارف حتی در همین نشست می‌گوید که وقتی روز بعد از آشوب، از دفتر همان معاون دانشجویی بیرون آمد، توسط ضابطان قضائی دستگیر شد.

اما اظهارات سعید قاسمی‌نژاد، آشوب طلب آن روز کوی دانشگاه و عضو کنونی بنیاد صهیونیستی دفاع از دموکراسی‌ها که این روزها به شدت در وطن‌فروشی و دادن کدهای تحریمی به وزارت خزانه‌داری آمریکا فعال است، در آن جلسه بسیار شنیدنی است. او در آن جلسه، در حضور خبرنگاران گفت:

" وقتی آقای مروج تئوریسین مقاومت مدنی هر روز در دانشگاه بحث مقاومت مدنی را مطرح می‌کند و عناصر ملی مذهبی که در دادگاه به ۱۰ یا ۱۱ سال حبس محکوم شدند هرروز توسط انجمن اسلامی دعوت می‌شوند و مسؤولین دانشگاه به عنوان مسؤولین این نظام هیچ اقدامی نمی‌کنند، طبیعی است که شاهد فتنه و آشوب در کشور باشیم."

او در اعترافی تلخ، به بازیچه شدن خود توسط مسؤولین اصلاح‌طلب دولت در وزارت علوم و دانشگاه تهران با هدف آشوب‌آفرینی و امتیازگیری سیاسی در رأس، با اشاره به مقالات خود در نشریه‌ی «فردا» (وابسته به مشارکت) ازقبیل «آقای علوی تبار شوخی می‌کنید، آنها برای آغاجری نیامده بودند، مفهوم ایدئولوژی، شیعه علی و پیرو استالین، اعتراف زندان، حکومت دموکراتیک دینی و فاشیسم» تصریح کرد:

" در مقاله‌های من تندروی شده بود و دانشجویان را جهت شورش، آشوب و تنش تشویق می‌کردم اما مسؤولین نه تنها هیچ تذکری به من نمی‌دادند بلکه حتی فرجی دانا رئیس دانشگاه تهران به خاطر نوشتن مقاله «آنها برای آغاجری نیامده بودند» مرا رسماً تشویق کرده و جایزه بهترین مقاله سیاسی دانشگاه تهران را به من داد درصورتی که اگر مسؤولین تذکری می‌دادند و یا لااقل تشویق نمی‌کردند قطعاً کارم به اینجا کشیده نمی‌شد."

سعید قاسمی‌نژاد

وی با اشاره به موضع گیری مسؤولین دانشگاه تهران در روزهای منتهی به ۲۰ خرداد ۸۲ و تحریک آمیز خواندن این موضع گیری ها تصریح کرد:

" رییس دانشگاه تهران (فرجی دانا) ساعت ۱۰ شب بعد از چند شب شلوغی راجع به خصوصی سازی در جمع دانشجویان صحبت می‌کند، در حالی که خود می‌داند این‌هایی که جمع شدند، اصلاً بحث خصوصی سازی برایشان اهمیت ندارد، بلکه این بحث یک بهانه بود و بخش عظیمی از تقصیرها مربوط به خود مسؤولین می‌باشد."

گزارش روزنامه «حیات نو» از اغتشاشات کوی دانشگاه (۲۰ خرداد ۸۲)

 

قاسمی نژاد با بیان اینکه دانشگاه تهران در دست مجاهدین انقلاب و جبهه مشارکت می‌باشد، از حقیقتی تلخ و قابل‌تامل پرده برداشت:

"احزاب وقتی از جاهای دیگر ناامید شوند به دانشجویان فشار وارد کرده تا از بالا چانه زنی کنند و امتیازگیری نمایند. ما از مدت‌ها قبل از منشأ خط گیری انجمن اسلامی مطلع بوده و می‌دانستیم که بعضی از گروه‌های سیاسی قصد دارند تا از ما سوءاستفاده کنند." [۴]

نکته‌ی به شدت عبرت‌آموز، درباره انتهای راه «اصلاح‌طلبی» به روایت مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب و دیگر دار و دسته‌های سیاسی رادیکال موسوم به جبهه دوم خرداد، همین سرنوشت امثال قاسمی‌نژاد، سازگارا و حقیقت‌جو است. محسن سازگارا، عضو سازمان منحله مجاهدین انقلاب، از دست‌پروردگان و نوچه‌های سیاسی بهزاد نبوی، از مؤسسان روزنامه ساختارشکن «جامعه» (و بعد توس) در دولت اصلاحات و از متهمان پرونده انفجار نخست‌وزیری در ۸ شهریور ۶۰، اکنون جیره‌خوار صهیونیست‌های افراطی در اندیشکده‌ی واشینگتن برای سیاست در خاور نزدیک است. او که در سال ۸۸ در توهمات خود، خویش را رهبر کنش‌های مدنی «جنبش سبز» می‌دانست و با تئوری‌هایی چون زدن اتو به برق در ساعت ۱۰ شب، می‌خواست نظام را براندازی کند، اکنون حلقه‌ی وطن‌فروشانی است که با مزدوری در آمریکا، برای تحریم هر چه بیشتر ملت ایران فعالیت می‌کند.

محسن سازگارا
عکس یادگاری سازگارا در کنار جرج دابلیو بوش

فاطمه حقیقت‌جو، عضو تندرو و افراطی دفتر تحکیم وحدت که داستان جسارت‌های او به ارکان نظام در نطق‌های پیش از دستور در مجلس ششم، معروف است که از قضاء در مجلس ششم  «چادر» بر سر می‌کرد، امروز کشف حجاب کرده و به اعتراف خود به صورت «ازدواج سفید» در آمریکا زندگی می‌کند و به سان محسن سازگارا، با پول صهیونیست‌ها در اندیشکده‌های دست‌راستی آمریکا روزگار می‌گذراند.

«سعید قاسمی نژاد»، تبدیل به یکی از مظاهر وطن‌فروشی و خیانت به مردم ایران شده است، کسی که در مقاله‌های خود، از اثرگذاری تحریم‌های نامشروع و غیرقانونی آمریکا علیه ایران، آشکارا ابراز خوشحالی می‌کند و کار او در مؤسسه صهیونیستی FDD لیست کردن همه شرکت‌های خارجی است که به هر طریقی با ایران تجارت می‌کنند و ارائه این لیست به وزارت خزانه‌داری آمریکا جهت تحریم است. به بیان دیگر، این خائن وطن‌فروش، مستقیماً در دشمنی و خباثت تیم ترامپ-بولتون-پومپئو علیه ایران فعال است. قاسمی‌نژاد کسی بود که در همان سال ۹۵ که ترامپ در انتخابات آمریکا پیروز شد، جمعی از همپالگی‌های خود را جمع کرد تا ضمن نوشت نامه‌ای به ترامپ، او را به خروج از توافق با ایران و بازگرداندن همه تحریم‌ها و افزایش حداکثری فشار روی ایران تشویق کردند.

وقتی به اسامی امضا کننده‌ی آن نامه کذایی نگاه می‌کنیم، به نام‌هایی برمی خوریم که روزی در ایران، تحت عنوان «فعال دانشجویی»، مورد حمایت محافل اصلاح‌طلب لانه کرده در ساختار جمهوری اسلامی بودند تا ذیل استراتژی «فشار از پایین و چانه‌زنی از بالا» ی سعید حجاریان، با ایجاد فتنه در دانشگاه‌ها، امتیازات در سطح حاکمیت توسط حزب مشارکت و سازمان «مجاهدین انقلاب» و حلقه‌ی امنیتی جبهه دوم خرداد درو شود. «امیرحسین اعتمادی»، «احمد باطبی»، «نیما راشدان»، «سلمان سیما» و…که امروز تشکیلات وطن‌فروشی به نام «فرشگرد» را در آمریکا حول هواداری از رضا پهلوی و تقدیس ترامپ و تیم صهیونیستی او راه انداخته‌اند و برای تحریم هر چه بیشتر و تنگ شدن حلقه‌ی فشار اقتصادی روی مردم ایران فعالیت می‌کنند، زمانی کارگزاران محافل «امنیتی» جبهه دوم خرداد در وزارت علوم اصلاحات بودند.

نکته قابل‌تامل این جاست که همکاری این تشکیلات افراطی درون‌کشور با دست‌پروردگان دیروز خود در واشینگتن، به طور غیرمستقیم همچنان ادامه دارد و این رشته‌ی «مودت» همچنان برقرار است، چرا که از یک سو امثال قاسمی‌نژاد در واشینگتن برای افزایش تحریم‌ها و بستن کانال‌های اقتصادی ایران فعالیت مزدوری می‌کنند و از این سو، در تهران، کارفرمایان دیروز قاسمی‌نژادها از همان فشار تحریم‌ها برای فشار گذاشتن بر نظام و امتیازگیری سیاسی شبانه روز تحلیل و مقاله و یادداشت و سخنرانی ارائه می‌دهند که اگر «مذاکره» را نپذیریم، قحطی می‌آید و جنگ می‌شود و...

به هر حال، محصول خط تولید سیاسی احزابی چون مشارکت (سکولاریست‌های غرب‌شیفته)، مزدوران وطن‌فروشی چون قاسمی‌نژاد و راشدان و اعتمادی و باطبی شده‌اند که دیری نخواهد گذشت که دوران مزدوری آن‌ها به پایان می‌رسد و آن‌چه برایشان می‌ماند کارنامه‌ای سیاه و تباه از دشمنی در مقابل ملت بزرگ ایران است.

در باره نامه 30 وطن فروش به ترامپ:

در خلال رقابت‌های انتخاباتی، ما و میلیون‌ها ایرانی، دیدگاه‌های صریح شما در اعتراض به توافق اتمی رییس جمهور اوباما با حاکمان جمهوری اسلامی ایران را دنبال می‌کردیم و امیدواریم با انتخاب شما، رییس‌جمهور منتخب و کنگره ایالات متحده برای نخستین بار فرصت بیابند که پیامدهای بین‌المللی و منطقه‌ای آن توافق فاجعه‌بار را، همان‌طور که به رای‌دهندگان وعده داده‌اند بدون ملاحظه و پرده‌پوشی بررسی کنند."

"سی‌وهفت سال بی‌اعتنایی و چشم فروبستن نزدیک‌بینانه دنیای آزاد بر بنیادگرایی مسلح و انتحاری اسلامی، به طوفانی بزرگ انجامیده و وقایع تاسف‌باری چون شارلی اِبدو، باتاکلان، ترورهای پاریس، بروکسل، اورلاندو و سن‌برناردینو را در دو سال گذشته به بار آورده است."

داعش و حکومت اسلامی ایران، دو روی سکه‌‌ی تروریسم بنیادگرانه اسلامی هستند. کابوس جهانی تروریسم بنیادگرای اسلامی تنها زمانی پایان خواهد یافت که خلافت اسلامی (داعش) و حکومت اسلامی در ایران جای خود را به نظام‌های منتخب مردمی طرفدار صلح و رفاه دهند."

در متن انگلیسی نامه، که احتمالا از شدت شرمندگی نویسندگان از رسوایی در نسخه فارسی حذف شده، مدعی می شوند جمهوری اسلامی ایران با حمایت از گروه هایی مثل حماس و حزب الله  " موجب کشته شدن  هزاران سرباز «شجاع»! آمریکایی" شده است و باید جلوی آن گرفته شود.

 

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 

و این وقاحت (در عین حقارت) در این جا به اوج می رسد که:

"‌ما از رییس‌جمهور منتخب می‌خواهیم که این پیام آشکار را بفرستد که ایالات متحده افزایش تهدیدات جمهوری اسلامی ایران علیه شهروندان خود و همسایگانش را تحمل نخواهد کرد. دولت جدید در همکاری با کنگره، باید تحریم‌های موجود علیه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و امپراتوری مالی آیت‌الله خامنه‌ای را گسترش دهد و از وزارت خزانه‌داری بخواهد که این تحریم‌ها را با قدرت به اجرا درآورد."

و در انتها، نویسندگان نامه کاملا در کالبد «عادل الجبیر» یا «محمد بن سلمان» سعودی فرو می روند و خواب و خیال های حکومت منحوس ریاض را علیه ایران را بی پرده به قلم می آورند:

ما از رییس‌جمهور منتخب می‌خواهیم که یک ائتلاف بین‌المللی را برای فشار بر جمهوری اسلامی ایران و وادار کردن این رژیم برای متوقف کردن برنامه موشک بالستیک دوربردش تشکیل دهد. ما معتقدیم که ایالات متحده باید با رفتار مخرب سپاه در منطقه، در تمام جبهه‌ها، و با تمام ابزارهای موجود مقابله کند."

و چنین نامه ای به مقصد مطلوب خود نمی رسد، اگر که با دادن تضمین «نوکری» و «حلقه به گوشی» به ارباب به پایان نرسد:

" ایرانِ بعد از حکومت اسلامی، ظرفیت آن را دارد که یکی از ثابت‌قدم‌ترین متحدان امریکا در جهان باشد. ما امیدواریم که امریکا تحت رهبری شما، به مردم ایران کمک کند تا کشورشان را از تندروهایی که چهار دهه است بر آن حکومت می‌کنند، پس بگیرند؛ که جهان بدون «جمهوری اسلامی» و «خلافت اسلامی» جای بهتری برای زندگی خواهد بود."

 آن چنان که واضح و مبرهن است،از جای جای این نامه بوی حقارت، خودفروختگی و وطن فروشی به مشام می رسد. انسان از این که شماری از آدمیان، به هر دلیلی، به چنین حضیضی از وادادگی در برابر بیگانه(چه بیگانه دوست و چه بیگانه دشمن) می رسند، در شگفت می ماند. در وصف برخی از اقدامات، واژگان موجود، توان توصیف ندارند و لاجرم باید به دنبال وضع واژه برای عمق فاجعه بود. برای آن حدود 30 نفری که مع الاسف نه فقط اسم ایرانی، که اصولا اسم انسان را یدک می کشند، واژه «خائن» واژه گویا و رسایی نیست.

البته باید خاطرنشان کرد که از میان همه این افراد، تقریبا هیچ کدام، در  هیچ زمینه ای، نه تنها وزنی ندارند که حتی اسامی آن ها هم به گوش ها ناآشناست. در میان عناوینی که امضاکنندگان این نامه کذایی در جلوی اسمشان ذکر کرده اند، یک واژه بیش از همه بسامد دارد: لیبرال.

ظاهرا این نامه به رییس جمهور منتخب آمریکا، به ابتکار یک گروه حاشیه ای و گمنام موسوم به «انجمن دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال ایران» مستقر در آمریکا تهیه شده است، و احتمالا کل اعضای این گروه خنده دار همان هایی هستند که پای این سند «خودفروشی سیاسی» را امضاء کرده اند.

تناقض مضحک و همزمان رسواکننده این نامه آن است که گروهی از به اصطلاح «فعالان» سیاسی «لیبرال»، احتمالا با هدف برقراری آرمان های «لیبرالیسم» در ایران، مجیزگوی شخصیتی شده اند که در خود آمریکا هیچ کس، سر سوزنی او را «لیبرال» نمی داند و او را به داشتن عقاید «شبه فاشیستی» متهم می کنند. این جاست که دُم خروس مدعیان آزادی و لیبرالیسم بیرون می زند و معلوم می گردد که آرمان مورد نظر این موجودات(و البته همپالگی های داخلی ان ها) نه از دل اندیشه های فلسفی جان لاک، جان استیوارت میل، ژان ژاک روسو و ریموند پوپر، که از لوله تفنگ و دهانه موشک انداز جنگنده های تندروترین نومحافظه کارانِِ نولیبرالیست در می آید که سابقه‌ی به خون و ویرانی کشاندن عراق، افغانستان، لیبی و ده ها نقطه دیگر در دنیا را در کارنامه سیاه خود دارند. این همان لیبرالیسمی است که قرار بود از جلیقه های انتحاری و لوله کلاشنیکوف جبهه النصره و احرار الشام در سوریه، برای مردم این کشور دموکراسی در بیاورد. همان لیبرالیسمی است که قرار بود از دل توپ و خمپاره تکفیری‌های تروریست در لیبی، بهشت آزادی بنا کند. همان لیبرالیسمی است که قرار بود با گلوله های حاوی اورانیوم، آزادی و دموکراسی را در عراق جاگیر کند. همان لیبرالیسمی است که در قالب تحریم های فلج کننده و ویرانگر، موجبات مرگ نیم میلیون کودک عراقی را در دوران صدام حسین فراهم آورد و تازه آن عجوزه پیر، «مادلین آلبرایت»، در تاییدش بگوید که پیاده کردن این لیبرالیسم، به  تلف شدن جان نیم میلیون کودک معصوم عراقی می ارزید!

البته اگر جستجویی در سوابق همین چند نفری از میان آن ها انجام دهیم، که اسمشان به واسطه سابقه طولانی تر در ضدیت با کشور و نظام، کمی بیشتر به گوش فعالان عرصه سیاست خورده، روشن می شود که اصولا از چنین افرادی، با چنین تفکرات و سوابقی، خیلی هم دور از انتظار نبود که سند وطن فروشی خود را با اسم و امضاء و در روز روشن به آدرس دشمنان ملت ایران ارسال کنند.

شاید مسن ترین و تا حدی شناخته شده ترین اسمی که نام خود را پای این «ننگ نامه» گذاشت، «مجید محمّدی» باشد. او که خود را جامعه شناس معرفی می کند، همان کسی است که در مقاله ای به تاریخ 10 ژانویه 2013 در وبسایت بی بی سی فارسی، با عنوان «ایران، روسیه و چین: فدرالیسم و تجزیه»، عملا از تجزیه ایران و تبدیل آن به واحدهای کوچک تر سیاسی دفاع می کند. او در این مقاله شرم آور و ضدمیهنی خود چنین می نویسد:

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
مجید محمدی

اندازه جغرافیایی برای دول متمرکز و غیر دمکراتیک تصوری از خود ایجاد می کند که ممکن است بیش از ظرفیت ملی آن باشد و برای تحقق این تصور باید جنایت‌هایی صورت گیرد و دروغ‌هایی گفته شود و تقلب‌هایی انجام شود. هزینه بزرگی که مردم دنیا برای کمونیسم و فاشیسم پرداختند از یک جهت محصول بزرگی و غیر فدرال بودن دو رژیم فاشیستی و کمونیستی در دو کشور آلمان و اتحاد جماهیر شوروی بود. بزرگی ایران نیز خطر اسلامگرایی را دو چندان ساخته است."

او در جملاتی که نشان دهنده‌ی اوج کینه او از انقلاب و نهادهای انقلابی و حافظان و نگهبانان تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی ایران هستند، عدم تن دادن به تجزیه را ناشی از یک «غرور بی حاصل» می خواند و نظام اسلامی ایران را با نظام های فاشیست آلمان و کمونیست شوروی و چین مقایسه می کند:

مانع تجزیه در نظام‌های اقتدارگرا و متمرکز نیز نه عِرق ملی یا میراث فرهنگی بلکه زور قوای قهریه بوده است: ارتش‌ سرخ و حزب کمونیست در چین، ارتش شاهنشاهی و سپاه پاسداران در ایران، و ارتش روسیه. زور نمی تواند توجیه خوبی برای مشروعیت وضعیت موجود ایران، روسیه یا چین باشد. تمامیت ارضی‌ای که مستلزم اعدام های دسته جمعی و ریختن خون جوانان تبتی، ایغور، چچنی، کرد، ترکمن، ترک، عرب و بلوچ باشد چه ارزشی دارد؟"

عمق حماقت و بی شعوری سیاسی این عنصر خودفروخته و متوهم در این جای مقاله بیشتر عیان می شود که می نویسد:

در دنیایی با ۲۰۰۰ یا ۲۰۰۰۰ کشور بسیاری از آن اقلیت‌ها خود صاحب کشور می شدند و دیگر اکثریت بزرگی آنها را قربانی و سرکوب نمی کرد؛ قدرت در دست حکومت‌های مرکزی قلدر و غیر پاسخگو در آلمان نازی، شوروی کمونیستی، چین کمونیستی، و ایران اسلامگرا متمرکز نمی شد تا حکومت‌هایی تمامیت خواه را رقم بزند و دیکتاتوری‌های سرسخت را مستقر سازد و آنها با اتکا بر همان قدرت، جنگ و تروریسم به راه بیندازند یا دولت هایی را به صورت اقمار خود درآورند."

مع الاسف، مجید محمدی زمانی در یکی از مراکز مهم و حساس مملکت فعالیت می کرد. او در زمان ریاست محمد موسوی خوئینی ها بر «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری»، یعنی زمانی که این مرکز تازه تاسیس شده بود و در کنترل کامل جناح چپ(بعدا اصلاح طلب) بود، در کنار سعید حجاریان، اکبر گنجی، عباس عبدی، محسن کدیور، حسین بشیریه و شماری دیگر از کسانی که به چهره های تاثیرگذار اصلاحطلبان تبدیل شدند، به تدوین دستورالعمل های توسعه سیاسی و اقتصادی بر مبنای آموزه های «لیبرالی» مشغول بود. مجید محمدی مدیر پروژه رفتارشناسی سیاسی اقشار اجتماعی بود که افرادی چون علی اصغر رمضان زاده(معاون بعدی ارشاد دوره مهاجرانی و تحلیل گر کنونی بی بی سی فارسی) با او همکاری می کردند.

احمد باطبی، در صدر امضاء کنندگان این نامه قرار دارد. او، زمانی که عشق رفتن به آمریکا همه وجودش را لبریز کرده بود، با هماهنگی با عکاس همکار نشریه انگلیسی اکونومیست(که دبیر عکس روزنامه اصلاح طلب جامعه هم بود)، در جریان فتنه 18 تیر سال 78، با بالا بردن یک پیراهن ظاهرا خونی، اسم و رسمی در رسانه های غربی برای خود دست و پا کرد. همین رسانه ها از او «نماد جنبش دانشجویی ایران» ساختند. کسی که حتی درباره دانشجو بودن او در آن برهه هم حرف و حدیث هایی وجود داشت.

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 

باطبی به دلیل این که اصولا هیچ گاه واقعا یک عنصر سیاسی نبود و هیچ عمق و محتوایی نداشت، بعد از آزادی از زندان بابت محکومیت امنیتی خود و پناهندگی به معبودش(ایالات متحده) چند ماهی از این شبکه فارسی زبان خارجی به آن شبکه می رفت و درباره «شکنجه ها» و «فشارهایی» که در زندان به او وارد می آمد داستان سرایی می کرد و کسی هم از او نمی پرسید که با این همه فشار و شکنجه چگونه توانست در دوران زندان دو بار ازدواج کند، مدرک تحصیلیش را بگیرد و همزمان به همکاری با روزنامه های اصلاح طلب بپردازد! و اصولا چطور آدم شکنجه شده این قدر چاق و چله و سرحال است که به اصطلاح عوام " گردنش را تبر هم نمی زند!".

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
 آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟
احمد باطبی با نامزدش، زمانی که زیر شکنجه های سخت قرار داشت!

اما بعد از آن که به به و چه چه های رسانه های آن ور آبی تمام شد و به قول بایرام در فیلم اخراجی ها، باطبی همه عکس هایش را با جنایتکاران معروفی چون جرج دابلیو. بوش و دیک چینی گرفت، دورانش به سر رسید و تبدیل به یک مهره سوخته شد. او که هیچ هنر و مهارت خاصی نداشت و همه آمالش برای رفتن به آمریکا به غرق شدن در «موهبات» دنیای آزاد!(از جمله با عرض معذرت، دختربازی در حد افراط!) خلاصه می شد، اکنون همچون غریقی است که برای جور شدن پول گذران زندگی ادبار گرفته و نکبت بارش به هر نخاله ای بر سطح آب چنگ می زند. بگذریم از این که به دلیل مطرح شدن شائبه هایی مبنی بر روابط او با دستگاه های امنیتی جمهوری اسلامی به عنوان «خبرچین»، در به اصطلاح اپوزیسیون خارج از کشور هم هیچ جایگاهی ندارد به مصداق «چوب دو سر طلا» تبدیل شده است. حال برای چنین موجود مفلوک و از همه جا رانده ای، چندان دور از انتظار نیست که نامش در صدر نام امضاء‌کنندگان نامه به ترامپ برای تشدید دشمنی و فشار آمریکا بر ایران باشد.

تارا نیازی، یکی از چندین دختری که به اسم نامزد احمد باطبی در آمریکا، دو سال با او زندگی کرد، در تیرماه 1390، در وبلاگ خود با نام اتوپیا، دست به افشاگری درباره این موجود کرد. نیازی در بخشی از افشاگری های خود، درباره فضای حاکم بر به اصطلاح فعالان دانشجویی خارج از کشور نوشت:

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
تارا نیازی در جمع ضدانقلابیون دیگر

"آن زمان، اينجانب از بازيها و دسته بنديها و باندبازيهاي حال به هم زن در ميان اين قشر خاص از اپوزيسيون، خسته و وحشتزده و فراري بودم، (منظورم دقيقا و تحقيقا قشر خاصي است كه تحت عنوان فعال دانشجويي و فعال حقوق زن در اين چند سال اخير به ايالات متحده آمدند و مشغول شدند به يارگيري و تشكيل گَنگ و توطئه و دسيسه چيني عليه هر آن كس كه منتقد يا مخالف آنان باشد) و من هر بار در پاسخ گفتم كه نمي خواهم وارد اين بازيهاي چندش آور و خطرناك شوم، چون اين آدم (باطبي) و دوستان و معاشرينش كساني هستند كه به راحتي هر عمل خطرناكي از دستشان برمي آيد (و صابون اين گنگ مافيايي بارها به تن ما خورده بود!)"

فرد دیگری که از جمله نویسندگان و بانیان این نامه ذلیلانه بوده، «امیرحسین اعتمادی» نام دارد. او که در زمان دانشجویی در دانشکده فنی دانشگاه تهران، مثلا مسوول سازمان جعلی ادوار تحکیم وحدت بود(از تشکل های دانشجویی رادیکال اصلاح طلب)، در سال 82 به اتهام اقدامات ضد امنیتی و ارتباط با بیگانگان در دادگاه انقلاب محکوم شد و یک سالی را هم در زندان گذراند.

 

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
امیرحسین اعتمادی
آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟

او هم بعد از این زندان بخت گشا!(که بخت او را هم برای رفتن به آغوش معبود، یعنی یو اس آ باز کرد) به آمریکا رفت و سریعا پناهنده شد و تقریبا بلافاصله فعالیت های مزدورانه خود را این بار در وطن اصلی خود! از سر گرفت. برای مثال، اعتمادی در سخنرانی خود در کمیته روابط خارجی مجلس نمایندگان، از قانونگذاران آمریکایی عاجزانه تقاضا کرده بود که جهت «کمک به تحقق آزادی در ایران»! از هیچ فشاری بر ایران مضایقه نکنند و سنگین ترین تحریم ها را علیه ملت ایران وضع کنند. جالب این جاست، که اعتمادی بعد از انتشار این نامه، و انتقادات دوستان و نزدیکانش در صفحات شبکه های اجتماعی، موارد درخواست شده از ترامپ را خواست حقیقی یک جناح سیاسی در داخل ایران خواند!

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 

«نیما راشدان» از دیگر نام هایی است که پای این نامه به چشم می خورد. او که از گردانندگان وبسایت ضدانقلاب «توانا»(فعال در زمینه آموزش های براندازی نرم در حوزه فضای مجازی) است، پیش از انقلاب با خانواده اش به آمریکا مهاجرت کرده بود، چند سال بعد از پیروزی انقلاب، به ایران بازگشت و همزمان با ورودش به دانشگاه، فعالیت دانشجویی و مطبوعاتی خود را از 1375 آغاز کرد. او از فعالان دانشجویی اصلاح طلب به شمار می آمد که به قول خودش با چهره هایی چون مصطفی تاجزاده روابط نزدیکی داشت. راشدان بعد از چند ماه بازداشت به دلیل جرایم امنیتی از ایران رفت و به سوئیس پناهنده شد.

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
نیما راشدان

راشدان که خود را کارشناس حوزه امنیت سایبر می داند، در قالب بودجه ای که از سوی آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا(سیا) برای براندازی نرم جمهوری اسلامی تعیین شده بود، با همکاری شماری دیگر از چهره های ضد انقلاب «پروژه گویا» را فعال کرد که وبسایت گویانیوز یکی از زیرمجموعه های آن بود. او در سال 1389 باز هم از موسسان یک آموزشکده اینترنتی به نام «توانا» بود که ماموریت آن آموزش مجازی براندازی نرم است. از ویژگی های بارز این مزدور سیاسی، ارادت بی پرده و صریح او به رژیم اسراییل است و اغراق نیست که او را «کَلب آستان صهیونیزم» بدانیم، چیزی که خود او هیچ ابایی از مطرح کردنش ندارد. او در مقاله ای با عنوان «اسراییل و دشمنانش»(6 ابان 1384، سایت گویا) نوشته اش را چنین آغاز می کند:

خوشتان بيايد يا نيايد، دوستي يا دشمني(با) اسرائيل، ملاک انتخاب است ميان تمدن و بدويت - اين يک حکم راستگرايانه ، نئوکنسرواتيو و غيرانساني نيست. اين واقعيت دنياي امروز ماست."

او در این مقاله زننده، تهوع آور و وقیحانه خود که سراسر مداحی و مجیزگویی رژیم جنایتکار اسراییل است، مخالفان رژیم کودک کش صهیونیستی را چنین معرفی می کند:

دشمن اسرائيل ، انساني است که به شيوه هفت هزار سال قبل مي زيد ، سيماي او ، پوشش او ، بوي بدن و پاهايش ، رفتار او با همسر و فرزندانش ، خانه يا غاري که در آن زندگي مي کند ، کلماتي که براي حرف زدن انتخاب مي کند ، ميزان آگاهي اش از پديده هاي دنياي جديد و خيلي چيزهاي ديگر."

«شایان آریا» دیگر امضاء کننده نامه، از حزب سلطنت طلبِ خنده دار و قابل ترحم «مشروطه ایران» است. شایان آریا(که قطعا اسم مستعار است و بر مبنای اراجیف آریایی پرستی و باستان گرایی افراطی انتخاب شده) به اصطلاح مسوول روابط خارجی این حزبِ حامی رضا ربع پهلوی است، کسی است که با افتخار از دیدارهای خود با دشمنان قسم خورده ایران، همچون سفیر رژیم صهیونیستی در آمریکا و «ترکی الفیصل» سعودی سخن می گوید. از کسی که برای گدایی صنار پول، به دریوزگی قسم خورده ترین دشمنان ملت ایران، بلکه بشریت، می رود، انتظاری جز امضاء کردن این نامه کذایی نمی رود.

«آرش سبحانی»، یک آوازه خوان دوزاری که زمانی در ایران با خواندن چند ترانه مثلا سیاسی-اعتراضی به زبان طنز در گروهی موسوم به «کیوسک» مورد توجه رسانه های ضدانقلاب فارسی زبان در غرب قرار گرفت، وقتی به دامن معبود(آمریکا) رفت، با شرکت در چند برنامه صدای آمریکا(پارازیت با اجرای کامبیز حسینی و سامان اربابی) مورد توجه محافل اطلاعاتی گرداننده صدای آمریکا قرار گرفت، به نحوی که اندکی بعد حتی کامبیز حسینی را از برنامه پارازیت بیرون انداختند و سبحانی را که گویا در «دهان دریدگی» و هتاکی نسبت به جمهوری اسلامی و ملت ایران استعداد بیشتری از کامبیز حسینی داشت، جایگزین شد. او که در سالیان اخیر، با دیگر آوازه خوان فراریِ ضدانقلاب، یعنی محسن نامجو، همپالگی شده و مشترکا به اجرای موسیقی وقیحانه و مبتذل می پردازند، اکنون به یکی از چهره های شاخص! اپوزیسیون تبدیل شده است، و خب از چنین اپوزیسیونی در نهایت جز دریوزگی و کاسه لیسی انتظار می رود؟

آیا «خودفروشی» بر «وطن فروشی» شرف ندارد؟ 
آرش سبحانی

علی ایحال، به مصداق «از کوزه همان برون تراود که دروست» می توان گفت که از عاملان نوشتن و امضای چنین نامه ای، اگر چیزی جز این سر می زد، مایه تعجب بود. فقط در آخر، روی سخن با کسانی در داخل کشور است که در منظومه فکری مشابه با این «وطن فروشان» امروز قرار می گیرند. کسانی که شاید تنها تفاوتشان با این مزدوران سیاسی آن است که هنوز در مراحل ابتدایی مسیری هستند که آن ها(امضا کنندگان نامه) چند سال پیش تر طی کرده اند.

شعارهایی چون «آزادی»، «حقوق بشر»، «فعالیت مدنی»، «دموکراسی خواهی» و..... به روایت غربی یا غرب پسندان، سال هاست که از ماهیت تهی شده اند و جز شعارهایی پوچ چیزی از آن ها به جا نمانده است. امروز که طشت رسوایی اوباما و هیلاری کلینتون «دموکرات» و «لیبرال» بر زمین افتاده و نقش آن ها در شکل گیری آدمخواران داعشی در خود غرب هم عیان شده است، امروز که جنگنده هایِ آمریکاییِ سعودی ها، با بمب های خوشه ای «انگلیسی» سقف منازل یمنی ها را از بام تا شام بر سرشان خراب می کند، امروز که غزه‌ی مظلوم، زیر سکوت کرکننده منادیان حقوق بشر، «بزرگ ترین زندان سرگشوده جهان» خوانده می شود، امروز که کودکان مظلوم عراقی به واسطه جنایت آمریکایی ها در استفاده از مواد رادیواکتیو در جنگ عراق ناقص الخلقه به دنیا می آیند و......دیگر عذری برای فریب خوردگان داخلی مکتب لیبرال-امپریالیسم باقی نمانده است که همچنان برای خوشایند غربی ها پشت این واژگان توخالی و قلب ماهیت شده سنگر بگیرند، تا تیشه به ریشه وطن خود بزنند.

 




:: بازدید از این مطلب : 291
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست

.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.
درباره ما
به وبلاگ من خوش آمدید
منو اصلی
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب پربازدید